همه چیز خوب پیش میرفت یا سانمی اینطور فکر میکرد.
ولی برای جین درست زمانی که فهمید نامجون و مین هیوک واقعا میان درحالی که احتمال نیومدنشون زیاد بود افتضاح ترسناک و نفسگیر پیش میرفت.جین خوشحال بود که نامجون رو بعد از مدتها میبینه خیلی زیاد در حدی که نمیتونست جلوی تپش قلبشو که از هیجان بود بگیره.
ولی اون مطمعن بود مین هیوک حتی شده نا خواسته قلبش رو میشکونه و این حقیقت باعث میشد تپش هیجانی قلبش به تپشی از شدت استرس تبدیل بشه.کم کم همه اومدن و جین چشمش دنبال اومدن نامجون بود وقتی جین روی کاناپه لم داده بود به امشب فکر میکرد گوشیش زنگ خورد بی حوصله گوشیشو از جیبش در اورد و چشماش از دیدن کسی که زنگ میزد گرد شد و قلبش دیوانه وار شروع به کوبیدن کرد اون به صفحه گوشی خیره شد چندبار اسمو خوند و چند بار عکس کسی که زنگ میزدو نگاه کرد و به بالا ترین سرعت ممکن خودشو پرت کرد بیرون از خونه و جواب داد بعد از یه مکالمه پر از استرس نامجون ازش خواست درو باز کنه. و اون سمت دری که توی حیاط بود رفت و بازش کرد البته بایه لبخند احمقانه که بعد از باز شدن کامل در به دردناک ترین لبخندی که ممکن بود بزنه تبدیل شد.
اون با مین هیوک اومده بود!
واقعا؟
جین تمام سعشو کرد که بغض توی گلوش رو قورت بده و وقتی حرف میزنه صداش نلرزه و خیلی عادی رفتار کنه وقتی اونا رفتن داخل جین یه لیوان پر اب خورد
و لبخند فوق مصنوعی تابلویی روی صورتش نشوند و نشست و سرشو بعد از مدتها کرد تو گوشیش ولی وقتی اونا اومدن از اتاق بیرون اون دیگه نتونست نفس بکشه و دوید توی دستشویی گوشیشم هم همراهش برد روی در دستشویی نشست و به اشکاش اجازه ی ریختن داد براش مهم نبود اگه معلوم میشد گوشیشو در اورد و به یونگی زنگ زد ولی جوابشو نداد بهش پیام داد ولی اون انلاین نبود از جاش بلند شد و دستمالی از جیبش دراورد و اشکاشو پاک کرد دستاشو شست و از دستشویی رفت بیرون.
برای هرکی که میپرسید چیشد دلدرد دروغیشو بهونه میکرد اونشب هرجوری که بود گذشت جین بازم به خودش افتخار میکرد که فقط دوبار به دستشویی پناه برده و تمام سعیشو کرده ظاهرشو حفظ کنه و فقط بخاطر سانمی اون جو مزخرفی که مینهیوک ساخته بود تحمل کنهولی یه اتفاقی افتاد که باعث شد تمام کابوس ها و خواب های مسخره ی جین تبدیل به رویا های قشنگ بشه جین اونشب تا دیروقت با نامجون چت کرد و حرفایی زد که وقتی مسته و دلش گرفته و با یونگی دردودل میکنه راجب خودش میزنه حرفایی که باعث شد جین وقتی صبح با لبخند از خواب شیرین بیدار شد و گوشی و چتارو چک کرد خودشو فوش بده و سرشو به بالش و تشک بکوبه و با دستش بکوبه رو صورتش که چرا اون دستاشو دیشب کنترل نکرده
به هرحال جین از طرفی خوشحال بود چون حس میکرد وقتی با نامجون راجب احساسات و خودش حرف میزنه بهش نزدیک تره و بهتر میتونه حسش کنه
![](https://img.wattpad.com/cover/199950380-288-k949737.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
The orchid smell and the butterfly color
Fiksi Penggemarعطر من و رنگ تو چه ترکیب قشنگی برای به گند کشیدن زندگی و دنیامون فقط کافیه نفس عمیق بکشی و جمله ی افسانه ای رو درحالی که به چشمای منتظر مشتاقم زل زدی بگی : «دوست ندارم» [completed]