از ساختمون خارج شد، داشت به اتفاقات نه چندان خوشایند چند لحظه پیش فکر میکرد که صدای ماشینی توجهشو جلب کرد، به نظر می رسید ماشین خیلی عجله داره.
با نگاهش ماشین رو دنبال کرد تا اینکه کمی جلو تر از استیو ایستاد، بعد دنده عقب گرفت تا دقیقا رو به روی استیو بایسته، حدس زدن اینکه راننده ماشین کیه اونقدر ها هم سخت نبود با این حال صبر کرد تا راننده شیشه رو پایین بکشه تا مطمئن بشه، حدسش درست بود.
تونی: چرا قیافت اینطوریه؟ بذار حدس بزنم، به یه بچه تبدیلش کردین!
استیو: اره. به علاوه چیزای دیگه! تو اینجا چیکار میکنی؟
تونی: پارادوکس نظریه فکری انیشتینه! به جای اینکه لنگ رو در طول زمان حرکت بدین باید زمان رو از کنار لنگ حرکت میدادین.
بدون اینکه حرفش رو قطع کنه از ماشین پیاده شد و ادامه داد: کار شما یکم خطر ناک بوده. یه نفر باید به خاطرش بهتون اخطار میداد!
استیو : تو اخطار داده بودی...
تونی: اوه واقعا؟ خداروشکر که من اینجام. صرف نظر از اون ، من درستش کردم! یه جی پی اس مکان زمان با همه ی امکانات!
استیو لبخند زد؛ شاید اون روز اونقدرا هم که فکر میکرد روز بدی نبود.
تونی: من فقط صلح میخوام . اینطور که مشخص شد ، خشم و غیض باعث کوری آدم میشه و من ازش متنفرم..
استیو : منم همینطور .
تونی: ما یه شانس دوباره برای به دست آوردن سنگا به دست آوردیم ولی من اول باید اولویتامو بهت بگم! کسایی که از دست دادیمو برگردونیم؟ آره.. امیدوارم!
چیزایی که به دست آوردم؟ باید نگهشون دارم؛ به هر قیمتی که شده! و اگر هم در این بین نمیریم خیلی خوب میشه.
استیو دستش رو اورد بالا تا با تونی دست بده: به نظر معامله خوبیه!
تونی هم دستش رو اورد بالا و باهم دست دادن و برای چند لحظه به هم خیره شدن.
بعد تونی به سمت صندوق عقب ماشینش رفت و بازش کرد، یه سری از اسباب بازی های مورگان رو اورد بالا و بعد دستش رو چرخوند تا چیزی که زیر اسباب بازی هاست مشخص شه. سپر کپ! چند قدم به استیو نزدیک شد تا سپر رو بهش بده
استیو: تونی .. من مطمئن نیستم....
تونی: چرا؟ اون برای تو درستش کرده بود.. به علاوه باید هر چه زودتر از گاراژ خارجش میکردم، قبل از اینکه مورگان برای بازی برش داره..
استیو: ازت ممنونم تونی.
تونی: میشه یکم آروم تر حرف بزنی؟ برای همه یکی از اینا نیاوردم.
دکمه ی صندوق عقبو زد تا بسته بشه ؛ بعد ادامه داد: ما برای این کار همه ی تیمو داریم، درسته؟
استیو: داریم روش کار میکنیم."کات"
- عالی بود ، خسته نباشید دوستان
YOU ARE READING
who knows....?
Fanfictionمولتی دایمنشن_ رابرت و کریس طی اتفاقی وارد دنیای مارول در سال ۲۰۱۳ میشن.. شخصیت ها تا الان: رابرت داونی جونیور/کریس اونز/تونی استارک/استیو راجرز و بقیه اونجرز ----------------------