《2》

2.3K 462 46
                                    


صبح روز بعد سهون بعد از رسیدن به پاسگاه بقیه پرونده های از نظر خودش بیخود و از نظر رئیسش مهم رو حواله کرد به دوش بقیه همکارهاش و خودش شروع کرد به گشتن دنبال یه مورد جدید واسه گیر دادن به جونمیون و این وسط دستیار بد بخت و بیچارش یعنی چانیول مجبور بود تمام وقت ، بجای اینکه  درگیر جرایم جالب وخفن باشه در گیر انتقام بچه گانه و لوس مافوقش از یه بنده خدای بیچاره ای که از نظر چانیول اونقدر سافت گوگولی بود که زورش به هیچکی نمیرسید چه برسه اون اوه سهون عفریته باشه .. چانیول با بیچارگی و آه هر پرونده ای رو که سهون میخواست رو براش اماده میکرد و با حسرت به همکار های دیگش که درگیر پرونده های خفن ادم ربایی یا دزدی بودن نگاه مینداخت ..
اما سهون عین خیالش نبود ودر جستجو توی پرونده ها بود و چانیول فلک زده رو هم اسیر خودش کرده بود .این داستان  تا نزدیک های عصر ادامه داشت . بلاخره سهون تونست یه دلیل درست درمون برای بازجویی دوباره از جونمیون پیدا کن و از نظر خودش اگه خوش شانس میبود میتونست این موضوع رو به یه جرم واقعی تبدیل کنه و جونمیون رو دستیگر و بندازه زندان تا بتونه در اخر انتقامشو بگیر و نفس راحتی بکش .
[[گفتم انتقام ...بله سهون ما ینمه در این موارد بچه است و بلد نیست درست درمون انتقام بگیره و از قدرت نداشتش توی این مبحث استفاده میکنه ...دلیل انتقام رو میخواید !؟ برید از سهون بپرسید نه از من . ]].
خلاصه که سهون سر خوشان مدرکو مثل یک جسم قیمتی برداشت و بعد از گرفتن حکم اونم از طرف خودش!!!!... همراه با چانیول بینوا به سمت شرکت جونمیون حرکت کرد تا به خیال خودش اینبار حتما اون رو به زندان بندازه ..
به محوطه ورودی شرکت که رسید و ماشین ایستاد سریع پیاده شد و به سمت ورودی شرکت قدم تند کرد اما همون لحظه جونمین از در بیرون اومد و به سمت ماشینش حرکت کرد ...سهون هم بد جنسانه فرصت رو غنیمت شمرد و اروم به جونمیون نزدیک شد و پشت سرش ایستاد .
_اقای کیم جون میون ... شما برای پاره ای از سوالات باید همراه ما به پاسگاه بیاید .
....
جونمیون همونجور که شعر مورد علاقشو زیر لب زمزمه میکرد سمت ماشینش حرکت کرد که یه صدای بسیاااار و بشدت آشنا و البته با تاکید زیاد،ازار دهنده رو شنید . پوف کلافه و بلندی کشید و همونجور که چشماشو تو حدقه میچرخوند سمت سهون برگشت و با بی حوصلگی تمام به سهون نگاه کرد .
_باز چی شد اوه سهون ... اینبار دیگه چخبر ؟
+ باید همراهم به پاسگاه بیاید.
_واسه چه دلیل کوفتی ؟
+ توی پاسگاه میفهمید جناب کیم .
و سمت جونمین رفت و دستشو گرفت که به سمت ماشینش و چانیوله هاج واج ببره اما جونمیون محکم دستشو از تو دستای سهون کشید و با صدای نسبتا بلندی رو به سهون گفت:
_ من هیچجا نمیام...و بزار بهت بگم که دیگه از بچه بازیات خسته شدم ....پس تمومش کن.
و سریع به سمت ماشینش رفت و سوار شد .
تا خواست ماشین رو روشن کنه سریع سهون سوار ماشین شد .
_معلومه داری چیکار میکنی ؟
+اره دارم کارمو انجام میدم
_کار تو ازار دادن منه؟
+ نه خیرم بازجویی کردن از تو !
جونمیون نفس عمیقی کشید و نگاه برنده ای  توی صورت  سهون گفت:
_همین حالا از ماشینم گم میشی بیرون...من با تو هیچ قبرستونی نمیام.
+ اقای کیم با مامور قانون بحث نکن وگرنه مجبورم بزور ببرمت.
_ تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی.
و... چلیک با شگفتی به دستبند فلزی که سهون به دستش بسته بود نگاه کرد..یه سمتش مچ دست سهون بود و سمت دیگش دور مچ دست خودش .
_تو ...تو الان به من دستبند زدی ؟
+ غیر از این فک نکنم باشه ... حالا حرکت کن سمت پاسگاه ...قول میدم اگه پسر خوبی باشی زیاد ازیتت نکنم .
جونمین چشماشو بست و با شمردن تا عدد ۱۰ و کشیدن نفس عمیق سعی کرد خودش رو اروم کنه تا خدایی نکرده فک پسر روبروش رو خاکشیر نکنه ... هیچ وقت ادمی نبود که بخواد بحث احمقانه ای رو کش بده ...و با این فکر که هیچ خطری تحدیدش نمیکنه و واقعااا بی تقصیر و فقط بعد از بازجویی این ابروی او سهون هست که میره نیشخندی زد و ماشینشو رو به حرکت در اورد .
+ افرین تصمیم درستی گرفتی...
جونمیون دندون هاشو بهم سابید اما هیچی نگفت ..

🌼🌸 Dear Enemy 🌸🌼Donde viven las historias. Descúbrelo ahora