شاید یک قطره خون هم عطشش رو کم میکرد ولی الان همون رو هم نمیتونست پیدا کنه
انقدر تشنه بود که عقلش کار نمیکرد به اولین حیوونی که دید حمله کرد و خونش رو خورد نفس عمیقی کشید
بعد تنها چیزی که از پرنده بیچاره مونده بود کله ی جدا شدهش بود
به سمت غارش برگشت جایی که همسرش در حالی که به شدت درد داشت فرزندش رو به دنیا میاورد
ترس از اینکه فرزندش مثله همسرش بشه داشت اذیتش میکرد سعی کرد آروم باشه تا اینکه بالاخره صدای زوزه دردناک همسرش رو شنید
وارد غار شد و به توله گرگ نگاه کرد رنگ سفیدش باعث شد آهی از ته دل بکشه
یه امگا اونم پسر یعنی بد ترین چیزی که میشد اتفاق بیفته ولی با یه نگاه دیگه متوجه یه توله گرگ دیگه هم شد یه توله با رنگ خاکستری لبخند بزرگی زد و شروع به لیس زدن آلفای کوچک شدسه روز بعد به دستور رهبر امگا ی تازه متولد شده رو به محل زندگی انسان ها بردن و یک نامه هم کنارش گذاشته بودن که فقط اسمش روش نوشته شده بود
پارک جیمین
تنها دو روز طول میکشه که نوزاد گرگ به حالت انسانی دربیاد و تا زمان بالغ شدنش به حالت انسان باقی میمونن تا بتونن گرگشون رو کنترل کنن پس تا زمانی که گرگش بیرون بزنه میتونه مثله یه انسان زندگی کنه
عصر گاه بود که بالاخره جیمین گشنه شد شروع کرد به گریه کردن و بالاخره توجه یک خدمتکار رو به خودش جلب کرد
خدمتکار از صبح دنبال یه دکتر برای خانم خونه میگشت که وضع حمل داشت اما دکتر خونه نبود و خانم کیم بچه رو خودش به دنیا آورد و متاسفانه بچه مرده بود
حالا با دیدن نوزاد کوچولوی داخل سبد با ذوق سوار دورشکه شد و به سمت عمارت رفت چند بار نزدیک بود زمین بخوره اما بالاخره تونست خودش رو به اتاق اربابش برسونه
ارباب جوان و برادر بزرگترش به توضیحات زن گوش کردن و هر دو به کودک داخل سبد نگاه کردنکیم بزرگ اخمی کرد و گفت
« اون یه امگاست و میتونه فرزند شما باشه این خیلی خوبه »مرد با لبخند به برادرش نگاه کرد
« ممنون که این اجازه رو بهمون میدین هیونگ نیلا قطعا خوشحال میشه»نامه را برداشت و بازش کرد
« خوب پارک جیمین تو از امروز کیم جیمین هستی »« اون باید از خاندان پارک معروف باشه همون هایی که تماما آلفا هستن فکر کنم تنگشون اومده و این بچه مظلوم رو سر راه گذاشتن هیونگ بد نمیشه اگه ما نگهش داریم»
« دنیا به آلفا و امگا به یک اندازه نیاز داره و به نظر من به امگا بیشتر نیاز داره میدونی که سوکجین منم یه امگاست و خوب اون خیلی پر کاره و درسش هم فوق العادست حتی با نامجون که آلفاست به راحتی رقابت میکنه و گاهی هم پیشی میگیره پس نگرانش نباش»
دو مرد به سمت اتاق نیلا رفتن امگای زن تقریبا بی هوش بود اما با استشمام بوی نوزاد چشم هایش را باز کرد
مرد دست همسرش رو گرفت
« عزیزم نیلای زیبای من بچمون پسره و خیلی با نمک و نازه من و هیونگ تصمیم گرفتیم اسمش رو جیمین بزاریم »زن با لبخند نوزاد رو در آغوش کشید و آهسته صداش کرد
« جیمین .... من ازت یه امگای قوی میسازم»
YOU ARE READING
When night start •|• kookmin 🍷
Fanfictionتنها دو روز طول میکشه که نوزاد گرگ به حالت انسانی دربیاد و تا زمان بالغ شدنش به حالت انسان باقی میمونن تا بتونن گرگشون رو کنترل کنن پس تا زمانی که گرگش بیرون بزنه میتونه مثله یه انسان زندگی کنه Fucking kookmin fiction