قسمت چهارم - مهد کودک

2.2K 438 21
                                    

جیمینی یک سال تو خونه مونده بود و الان وقتش بود که بره مهد کودک یه جایی پر از بچه گرگ های آلفا بتا و امگا خوشبختانه جین هم باهاش بود پس زیاد نگران نبود
کیفش رو برداشت و اول عروسک خرگوش صورتیش ، بان بان ، رو گذاشت توش و جعبه مداد رنگی و دفتر نقاشی رو هم چپوند تو کیفش رو به عروسکش کرد و گفت

« متاسفم بان بان ولی باید تحمل کنی تا برسیم مهد کودک»

سکوت خرگوش صورتی رو پای رضایتش گذاشت و زیپ کیفش رو بست تاتی تاتی کنان رفت تا دم در جایی که جین منتظرش مونده بود

جین بغلش کرد و کمکش کرد از پله ها بردش پایین

تو راهرو مهدکودک کلی نقاشی جمع شده بود ولی فقط یکیش توجه جیمین رو جلب کرد
یه خرگوش سیاه که روش یه ضربدر بزرگ قرمز کشیده شده بود

« هیونگ این چیه؟!»

جین رفت سمت تقاشی خوب صاحبش رو میشناخت و میدونست چرا اون رو کشیده

« سال قبل یه پسری اینجا بود که اینو کشید و خوب اون  از اینکه بانی صداش میکردن متنفر بود و یه جورایی از همه خرگوش ها»

جیمین با شنیدن این حرف ها محکم کیفش رو بغل کرد و جیغ کشید

« بان بان خیلی بچه خوبیه یعنی میخواد بان بان منو هم بگیره؟!»

چشاش پر از اشک شده بود و همین باعث شد جین از هرچی گفته و نگفته بود پشیمون شد

« نه جیمینی اون خیلی وقته رفته و ما همه میدونیم که بان بان بهترین خرگوش دنیاست »

حرفش یکم به تلخی میزد ولی جیمین متوجهش نشد و با خیال راحت به دید زدن بقیه راهرو ادامه داد
اون روز واقعا فوق العاده بود جیمین کلی دوست پیدا کرد و متوجه شد اون تنها امگای زنده رو زمین نیست و امگا های همسنش خیلی زیادن

جیمین با دیدن یه زن عجیب غریب که وارد کلاس شد تمام حواسش به اون جلب شد 
معلموشون معرفیش کرد

« بچه ایشون هیو جین هستن بهترین جادوگر و پیشگوی قرن »

زن به همه دانش آموز ها با دقت نگاه کرد و به سمت جیمین رفت موهاش رو نوازش کرد سرش رو نزدیک گوش جیمین برد و زمزمه کرد

« زود بزرگ شو کوچولو آینده ی تمام گرگ ها چه اونایی که مثله انسان زندگی میکنن چه اونایی که روح گرگیشون نمیذاره خوی وحشیشون رو کنترل کنن در دستای کوچیک ملکه ی آینده‌ست یعنی تو»

جیمین هیچی از حرفای زن نفهمید ولی همش رو بی دلیل تو ذهنش هک کرد و همین که وارد خونه شد همش رو به مادرش گفت

نیلا کامل گوش کرد و کمی فکر کرد و به نتیجه رسید  و با لبخند مهربونی گفت

« شاید وقتی بزرگ شدی با یکی از شاهزاده ها ازدواج کنی و بعد ملکه بشی احتمالا منظورش همین بود»

جیمینی با ذوق خندید ولی آیا واقعا معنیش همین بود

خوب دیگه احتمالا بخش های کیوت تمومید:(
بریم به بخش های خشن

When night start •|• kookmin 🍷Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin