"فرفری"

211 41 95
                                    

~ دانای کل

نایل نمیره خونشون، شب همونجا میمونه و تا صب با چشمای باز خواب هری و لو رو میبینه. تا صب بوی لو میاد تو خونه و خاطره هاش از جلوی چشماش رد میشه.

تا وقتی که هری با بالاتنه لخت و موهای بهم ریخته بیاد چراغ آشپزخونه رو روشن کنه.
بازم نایل رو نبینه و بلند بلند با دارسی حرف بزنه.

_بهونه نگیر دیگه. تمی رو هم نمال رو زمین بگیرش بالا. کثیف میشه.
_نوتلا داره تموم میشه و نفری یه تست میمونه برامون.
_نه! قهوه برات خوب نیست.
_راجبش دیگه نمیخوام بشنوم چیزیا.

_هری؟!

نایل چشماش هنوز به نور عادت نکرده، تعجب کرده و چشماشو هی میماله که بتونه بازشون کنه و دور تا دور خونه دنبال کسی میگرده که هری باهاش حرف میزد.
هری باز نمیشنوه. ایندفه داره اروم تر حرف میزنه و رو زمین زانو زده. از زمزمه هاش چیزی معلوم نیست و نایل وحشت کرده.
انقدر ترسیده که صداش بلند شه. چنان بلند که هری ازجاش بپره.
با سرعت نور برگرده عقب و با چشمای به خون نشسته ی ترسیده ی نایل روبرو شه. 
_نایل! اینجا چیکار میکنی. 

_با کی حرف میزدی؟

هری اخم میکنه، نمی فهمه نایل چی میگه و عصبانیه بی هیچ دلیلی.
_چی؟

نایل چشماشو میبنده. رو هم فشار میده و دوباره حرفش و تکرار میکنه.

هری ولی عصبیه، هیچ جوره نمیفهمه نایل چی میگه، انگار به یه زبون دیگه حرف میزنه و نمیتونه تو ذهنش حرفشو یا سوالشو دسته بندی کنه.

یه دستی انگار رو گوشاشو گرفته باشه و صداها از زیر آب بیان. و همون دسته محکم سرشو فشار میده.
نایل حرف میزنه و نمی فهمه، توی سرش صدای سوت میاد و فقط عصبی ترش میکنه. طبق عادتش هیچی نمیگه موهاشو میده عقب و محکم میکشتشون، دور انگشتاش میپیچه، گوجش میکنه و ولش میکنه. دوباره انجامش میده و دوباره. و نایل تمام مدت به هیچی فکر میکنه و تند تند آب دهنش رو قورت میده. هری عصبیه، میدونه اینو ولی یه سوال بزرگ تو سرش داره وول میخوره و از اینکه جوابش و بدونه میترسه. 

هری دوست داره داد بزنه برای چی نایل تو خونشه و کی اومده اصلا. دوست داره گریه کنه و موهاش و بکشه. دوست داره جیغ بزنه از خونه ی من برو بیرون و حتی نمیدونه چرا. شاید به خاطر اشکای دارسیه که زیر اپن گوشه ی آشپزخونه جمع شده و تند تند سرش و به این ور اون ور تکون میده. شاید به خاطر نبودن لو این ساعت تو خونس و خاطره هاش که دارن پرواز میکنن تو فضای بینشون. شاید به خاطر خود هریه که فکر میکنه دارسی یه بخش خصوصی از وجودشه که نمیخواد کسی ببینتش.

جواب نمیده به نایل و نگاهشم نمی کنه. دستش تو موهاشه و سرش پایین فقط سعی میکنه نفس عمیق بکشه.

Sunflower [L.S]Where stories live. Discover now