MoOn

141 21 7
                                    

"می دونی چیه? دیگه خسته شدم!"

تو صورتش فریاد میزنم و با قدم های تند و محکم از خونه خارج میشم.سوار ماشین که جلوی خونه پارک شده میشم وماشین و روشن و حرکت میکنم.

نمیدونم کجا دارم میرم فقط میدونم می خوام دور بشم..اینقدر دور بشم تا دیگه حتی اسمی از آدمای زندگی ای که توشم نشنوم چون از همشون به شدت خستم..
می خوام اینقدر دور بشم که وارد یه دنیای دیگه بشم..

بعد از چند ساعت رانندگی عذاب آور بالاخره خودم رو جلوی کلاب پیدا میکنم..
به کلاب سطح پایین توی محله ی فقیر نشین کالیفرنیا..جایی که حتی نمیدونم چجوری بهش رسیدم? اصلا مگه چند ساعت رانندگی کردم?

به تابلوی کلاب نگاه میکنم...
"Moon"

به نظر جای خوبی نمیاد..ولی کی اهمیت میده?
بعد از اون دعوا فقط احتیاج به جایی دارم که تا جایی که میتونم مست بشم و برای چند ساعت همه چیز رو فراموش کنم

ماشین رو تو یکی از کوچه های تاریک نزدیک کلاب پارک میکنم و فاصله ی باقی مونده رو با پای پیاده میرم.

وقتی به مون میرسم بعد از صف نه چندان طولانی ورودی وارد میشم و به محض ورود مطمئن میشم که قراره بخاطر صدای بلند موزیک سردرد وحشتناکی بگیرم ولی مهم نیست , نه تا وقتی که قراره توی چند ساعت آینده کاملا مست باشم.

به دختر ها و پسر های جوون تر از خودم نگاه میکنم که چجور خودشون رو بی توجه به موزیک تکون میدن و بدون اینکه بدونن کی به کیه فقط میرقصن.

از اونجا که قصدم رقصیدن بین آدمایی که فقط دارن خودشون رو به  همدیگه میمالونن نیست سعی میکنم از بین جمعیتی که بوی عرق والکل و هزار جور دراگ و کوفت دیگه رو میدن رد بشم و پس از رسیدن به پیشخوان اصلی یه صندلی خالی پیدا میکنم و روش میشینم.

سرم رو پایین میگیرم و برای چندثانیه پلک هام رو روی همدیگه فشار میدم ...
وقتی چشمام رو باز میکنم اولین چیزی که میبینم میز چوبی نه چندان جدیدیه که سطحش پر از خراش های مختلفه
همینطور که به میز زل زدم یه صدای مردونه ازم میپرسه که چی می خوام.

بدون اینکه نگاهش کنم فقط میگم بهترینش رو برام بیاره ولی شنیدن خنده های ریز پسر اعصابم رو بهم میریزه..
سرم رو بالا میارم که چیزی بهش بگم ولی قبل از اینکه عکس العملی نشون بدم پسر پشتش رو به من کرده و داره به سمت دیگه ای میره.

دندون هام رو روی هم فشار میدم و دوباره سرم رو پایین میندازم و نفس عمیقی میکشم , سعی میکنم به خودم یاداوری کنم که برای چی اومدم اینجا و دنبال دردسر نباشم.

بعد از اون زمان در حالی که من سرم رو پایین انداختم میگذره , و طی مدت زمان کوتاهی همه چیز محو میشه ,البته به جز دستهای جوهر خورده ای که شات هارو پشت سر هم جلوم میزاره..

Noctuary *ziam**persian*Where stories live. Discover now