FUcKiNg holD Me

64 14 4
                                    

چراغ ها یکی یکی میان و قصد کشتن سیاهی پشت چشمام رو دارن چراغ ها کم سو میشن و چشمای من خیس تر, ساعت ها رانندگی و جنگ با خودم برای قوی موندن کم کم داره سد پشت چشمام رو میشکونه و آهنگی که هیچوقت از ضبط ماشین پخش نمیشد کمکی نمیکنه..
مثل این میمونه که توی خونم نا امیدی و عصبانیت رو حل کردی .

ساعت هاست توی خیابونها بی هیچ هدفی این ماشین رو میرونم و فکر میکنم ...فکر میکنم که چرا به اینجا رسیدیم? که کجا راه رو اشتباه رفتیم? چیکار کنیم درست بشه? یا اگه درست نشه تامی چی میشه? از خودم هزاران سوال دارم و دریغ از یک جواب

ماشین رو گوشه ی خیابون خلوت پارک میکنم و به صندلیم تکیه میدم و به خیابون خیره میشم

بالاخره گوشیم رو برمیدارم و به هری مسیج میدم که بیاد دنبالم...هیچ ایده ای ندارم که ساعت چنده و آیا بیداره که تکستمو ببینه یا نه? در هر صورت توی خلصه ای توش گیر افتادم همین که این کارم انجام دادم آفرین داره!

شیشه ی ماشین رو پایین میدم و اجازه میدم هوای تازه سر حالم بیاره.بعد از چند دقیقه ماشین هری رو میبینم که پشت ماشین من پارک میشه و بعدش اون از ماشینش بیرون میاد..

در ماشین و باز میکنم و ازش خارج میشم , هری یه هودی و یه شلوار راحتی پوشیده و معلومه که مشغول استراحت بوده و همچنان اومده پیش من.

"چقدر زود رسیدی!"

"اینقدر استرس داشتم نفهمیدم اصلا چجوری رسیدم تا اینجا..تو خوبی? فکر کردم تصادف کردی"

"تصادف که نکردم ولی حالم ..."
شونه هام رو بالا میندازم و سرمو تکون میدم.
"نه واقعا خوب نیستم"

"چرا? بازم تو خونه دعوا شد?"

"دعوا که عادیه ولی ایندفعه فرق داشت.."

"ایندفعه میگه باید جدا بشیم"

ابروهاش رو بالا میکشه و معلومه حسابی تعجب کرده..

"اوه..خب , واقعا نمیدونم چی بگم! الان خوشحال بشم یا ناراحتو نمیدونم واقعا...حالا تصمیمش جدیه?"

"ما یه ساعت تمام درباره ی این صحبت کردیم و نه داد و فریاد و نه صحبت آروم و حتی ابراز احساسات نتونست نظرشو عوض کنه پس فکر کنم جدیه ...نیست?"

آه میکشه و چند قدم دور میشه ,وقتی برمیگرده پیشم اول دستی به صورتش میکشه و دیگه اثری از حیرت تو صورتش نیست..

"حالا هرچی..فعلا بیا بریم خونه ی من , ماشینتم بزار همینجا بمونه فردا میایم برمیداریم...بعدا که حالت سر جاش اومد دربارش مفصل حرف میزنیم"

اوهومی میگم و همراه هری به سمت ماشینش میرم..

"شام خوردی?"
"هم"
"لویی شام درست کرده بود گفتم شاید گشنت باشه بهش تکست بدم غذا رو گرم کنه"

Noctuary *ziam**persian*Where stories live. Discover now