part7

172 26 2
                                    

هومی کرد که یدفعه با محکم فشار دادن پاش تا اخر رو زمین به  اخ بلندی تبدیل شد ....با حس دستاش رو پهلوهام که محکم گرفته بودشون لرزی به بدنم افتاد... برگشتم و پشت بهش چهار زانو خودم و جا کردم رو پاهای پروانه شدش..روی دوتا پاش و با دستام بهم چسبوندم و سمت شکمش رو زمین کشیدمش که به بدنش نزدیک شه... فشاری به پهلوهام وارد کرد
اصلا از وضعیتمون خوشم نمیومد.... کمی صبر کردم و از رو پاش بلند شدم....واضح دیدم که نفسش و فوت کرد و پاهاش و جمع کرد...
*.
*
با حس نشستنش رو پاهام نفسم حبس شد روی پام و از رو کفس به هم چسبوند و با فشاری که سمت شکمم به پاهام داد دردی تو لگنم پیچید که ناخوداگاه به پهلوهاش فشاری اوردم همش با پاهاش پاهام و سمت زمین هل میداد و با دستاش سمت شکم میکشید پاهامُ ..از رو پام که پاشد نفسم و راحت ول کردم

اب و سر کشیدم و گفتم :
ساعت یک ....
سری تکون داد و گفت  :
هوم..چه زود گذشت...
با شیطنت گفتم :
نمیخواستی زود بگذره ؟
چشاش درشت شد وهول گفت :
ن..نه‌..منظورم اینبود که فعالیتمون زیاد بود متوجه گذشتن زمان نشدیم..
سری تکون دادم و کمی دیگه اب خوردم‌... ها ها...من که میدونمممم همچین رو پام نشسته بودی شیطنت میکردی و چی میخوای بگیییی...
لپای سرخ شدت و چیییییی...بله فک نکن من نفهمیدمم ...نیشخندی زدم...:
یه حرکت دیگه کار میکنیم من میرم که باید برم سرکار ..
گفتم‌:
باشه...
بلند شدم که با تیری که لگنم کشید اخ خفه ای گفتم و دستم و گذاشتم رو رونم... صدای با خندش و شنیدم.‌:
شب حتما مسکن بخور...
با بدبختی نگاهش کردم‌...هوففف برای تمرینام لازمه ...
دراز کشید رو زمین و با دستش زد کنارش ...منم دراز کشیدم که گفت :
دستات و برگردون بزار بالای کتفت و سعی کن خودت و بلند کنی...
به لطف باشگا و بازوهام که قوی بود این و سریع تونستم یاد بگیرم و تو یه حرکت بلند شدم...
صدای تشویقش و شنیدم ..ولی کمرم شدیدا درد گرفته بود تو همون حالت گفتم :
کمرم داره میشکنه..
دستش و گذاشت زیر کمرم که دستام شل شد و با کمرم نزدیک بود ولو شم رو زمین ولی خودم و گرفتم...کمرم و کمی داد بالاتر که اون درد رفع شد و گفتم :
اها خوبه...
اومدم پایین و همونجوری دراز گفتم :
یکی دیگه ؟ زود تموم شد ...
سرش و تکون داد و گفت :
اصلی ترینش و میگم که روزای دیگه نمیتونم بیام باهات کار کنم خودت باید اینا رو کار کنی...
ناخوداگاه لبام اویزون شد... سریع جمعش کردم و گفتم : باشه..
یدفعه دوتا پاش و از هم باز کرد و فرت صد هشتاد افتاد رو زمین...با دهنی که از این بازتر نمیشد گفتم :
ااااااااااااا
خنده ای کرد و گفت :
نه به این سرعت به خودت اسیب میزنی ...تو دو سه جلسه باید بتونی صد و هشتاد بزنی...
سرم و تکون دادم و تا جایی که میشد پاهام و از هم باز کردم...با خنده به وضعیت خودم نگاه کردم...به زوررر به ۱۴۰ میرسید ... با نشستن بکهیون رو زمین جلوی پام نگاش کردم...پاهاش و برد زیر پام و با ساق پاش فشاری به پام وارد کرد ... اخمام رفت تو هم...حس میکردم لگنم داره میشکنه... با فشار بیشتری که وارد کرد تعادلم و از دست دادم و با صدایی که از دهنم به خاطر فرود ناگهانی درومد پرت شدم روش... دستام و دو طرفش گذاشتم که نخورم بهش...با ترس چشاش و بسته بود و دستاش و تو سینش قلاب کردخ بود و سرش و کج کرده بود....لبخندی زدم که همون موقع چشاش باز شد...محو نگاش کردم که اروم گفت :
کارت خوب بود ...
گفتم :
مربی خوبی داشتم ...
خنده نخودی کرد که لبخندی به لبم اورد... بلند شدم و گفتم :
یک و نیم باید بری...
سرش و تکون داد و بلند شد ...بعد جمع کردن وسایلش تو رختکن لباساش و عوض کرد و من محو اون هیکل ظریف و سفید و مخملی شده بودم...حس میکردم اگر دست بزنم به بدنش تا مچ دستم  میره تو ...
با رفتنش اصا نفهمیدم کی خدافظی کرد کی رفت کی تشکر کردم فقط وقتی به خودم اومدم که نشسته بودم رو سکو و همچنان به خودش و بدن نرم و مخملیش و لپای سرخ شده و چهرخ کیوت و... اش فکر میکردم...

above love🔞Where stories live. Discover now