part6

189 26 4
                                    


با نزدیک شدن به وسیله ای که دور خودش میچرخید و همزمان میرفت بالا پایین ناخوداگاه اوقی زدم... من قطعا بالا میاوردم تو این وسیله...
سوار شدیم و صندلی های دو نفره کنار هم بود... با استرس به میله چنگی زدم که چانیول دستم و تو دستش گرفت و گفت :
میتونی به من تکیه کنی بک...
لبخند پر استرسی زدم و با روشن شدن ناگهانیش چنگی با ساعدش زدم... شروع کرد چرخیدن هی چرخید هی چرخید حالا هی میرفت بالا میومد پایین...لبام و بهم فشار میدادم و تو گلوم جیغ میکشیدم و سرم و چسبونده بودم به بازو چانیول...با نشستن دست چان رو سرم با ترس نگاشکردم که گفت :
تموم شد ...پیاده شیم؟
سرم و تکون دادم و پاشدم وایسادم ولی پاهام سست شدو زانوهام خم شد ..دستم و به بازوهای چانیول چنگ زدم و یدفعه زیر بغلم و گرفت و نگهم داشت... با نگرانی پرسید :
بکهیون حالت خوبه ؟؟
سرم و تکون دادم و بعد چند لحظه در حالی که چان گرفته بودم تلو تلوخوران دفتم پایین...کمی نشستم و ابمیوه ای که برام خریده بود و خوردم...گفت :
یکم وایسا الان میام...
کنجکاو بهش نکاه کردم که رفت یمت باجه بابط و له چند تا لچه که جلوش وایساده بودن چیزی گفت و بلیطارو داد دستشون...با تعجب بهش که سمتم میومد نگاه کردم... رسید بهم و با دیدن‌نگاه متعجبم گفت :
خوب چیه...توقع نداشتی با این وضع ببرم رنجر سوارت کنم...؟
گفتم :
رنجر؟
اشاره ای کرد و برگشتم و با دیدن وسیله ای که ۳۶۰ درجه میچرخید اوق دیگه ای زدم که خندید...کمی اب خوردم و گفتم :
پول داد۶ بودی بابتشون..
بیخیال گفت :
گور بابای پول...بجاش ادن بچه هااستفادش میکنن و ناهم ابن چند تا وسیله رو سوار میشبم فقط‌.. با دیدن چندتا برگه تو دستش ناخوداگاه با ترس بهش نگاه کردم..که اومد و خم شد سمتم و گفت :
نکنه فکر کردی یک درصدم که شده چیزای ترسناک سوارت میکنم...هوم؟
سرم و با شادی تکون دادم و بلند شدم...با انرژی سمت سرسره ابی رفتیم...سوار قایق شدیم و من جلو نشستم و چان پشتم...قایق حرکت کرد و با ذوق هو هویی گفتم
*چانیول*
با لبخند بهش که عین بچه ها ذوق میکرد نگاه کردم...
چهار تا وسیله ای که دوست داشت سوار شه رو سوارشدیم و اخرش گفت :
اخیششش تموم شددد...مرسییی چانیی خیلی خوشگذشت..
لبخند زدم و گفتم :
یدونه دیگه مونده...
کنجکاو نگام کرد که دستش و گرفتم و کشیدمش سمت تونل وحشت...با دبدن مسیرمون وایساد و بعد چنگ زدن به بازوم با لکنت گفت :
چ...چان...فک...فکرشم نکن..من سوار اون قطار مسخره بشم...
لبخند شیطونی زدم و گفتم :
یه دوره فقط...قول میدم نترسی زیاد...
گفت :
نه..نه...اصلاا ..نمیام..
گفتم :
قول میدم...قول قول ...
اروم گفت :
م..طمعنی؟
سرم و با ارامش تکون دادم و نشستیم تو قطار دو نفره ... از همون اولش دو دستی بغلم کرده بود و با ترس سرش و تو بازوم فشار میداد...خندیدم و دستم و دورش انداختم و کشیدمش تو بغلم و خم شدم دم گوشش و گفتم :
همینجوری بمون...به هیچیم گوش نکن...
سرش و تو سینم تکون داد و با حرکت قطار و وارد شدن به تونل و شنیدن صداهای وحشتناک چنگی به هودیم زد....فقط و فقط به دلیل این اتفاق بلیط تونل وحشت و نگه داشته بودم...
با صدای جیغی بدنش لرزید که تو بغلم فشارش دادم و با خروج از تونل شونه هاش و گرفتم و گفتم :
خیلی ترسیدی؟
سرش رو تکون داد و گفت :
یکم...لبخندی زدم و گفتم :
خوبه‌..
رفتیم بیرون و بعد خوردن ساندویچ که با خنده و صحبت گذشت خیلی چیزا ازش فهمیدم و اونم از من... خیلی هم به هم نزدیک شده بودیم...امروز مهر تاییدی بود رو ابهامام...من بکهیون و برای خودم میخواستم ...نه یه دوستی ساده که با همه داشته باشتش... اما اون عکر کنمفکر کنم من و دوست خودش میدید و این یکم ناامیدم میکرد.‌‌..اما من تسلیم نمیشم‌....اون و عاشق خودم میکنم... با لبخند گفتم :
فردا کلاس داری؟
گفت :
نوچ‌..
گفتم :
خوشبحالت...من کلاس دارم...
با تعجب گفت :
روز تعطیل چه کلاسی؟
گفتم :
سر تمرینای رقصمون به مشکل برمیخورم چون میدونی‌‌‌...من بدنم نرم نیس...بخاطر باشگا و اینا بیشتر عضله ای و خشکه...بخاطر همین باید خودم تنها تمرین و کششی و اینا کار کنم تا بدنم نرم شه..
هومی کرد و گفت :
اهان...میخوای کمکت کنم ؟ من فردا کلاس ندارم و کارمم فردا از ساعت چهار‌‌‌...میتونم از ۹ تا ۲ پیشت باشم....
با خوشحالی گفتم :
واقعا ؟ میتونی؟
لبخندی زد و سرش و تکون داد
گفتم :
مرسیی خیلی کمکم میکنه...
خندید و گفت :
خیلیم بدنم نرم نیس‌‌‌‌...ولی کارت و راه بندازه فکر کنم...
گفتم :
خیلیممم خوبه...ممنون که وقتت و میزاری..
لبخندی زد و زمزمه ای کرد که نفهمیدم...
دم ساختمونی وایساد و گفت :
اینجا اپارتمان ماعه‌...
با نگاه به ساختمون گفتم :
خوبع...طبقه چندمین...
گفت :
طبقه ۴ واحد ۸
گفتم :
اها برو به سلامت...
برگشت سمتم و گفت :
چانیول خیلی بهم خوشگذشت...ممنونم ازت..بخاطر همه چی‌..
لبخندی زدم و گفتم :
من ممنونم ازت که باهام اومدی بیرون....برو تو دیر وقته...شبت بخیر‌‌
لبخند زیبایی زد و گفت :
شب تو هم بخیر...
وقتی مطمعن شدم رفت داخل سمت اپارتمان خودم قدم برداشتم..
از ساعت هفت پاشدم ..نمیدونم چرا ولی کلی بدنم و تو خونه گرم کردم که نرم تر بشه ...نمیخواستم جلو چانیول بدنم سفت باشه خیر سرم میخوام بهش تمرین و کششی بدم ...
با زنگ ساعت که هشت و نشون میداد دستم و به مبل گرفتم و از حالت ۱۸۰ بلند شدم.. امروز همه جام میگیره من میدونم... رفتم دوش گرفتم و موهام و حالت دادم... شلوار جذب ورزشیم و با رکابی ستش که دوتاشون مشکی ساده بودن برداشتم لباس دوره ژیمناستیک کار کردنم بود ...
کمی به خودم رسیدم و با صدای زنگ خونه دوییدم پایین.. کولم و صاف کردم و رو به چان گفتم :
سلام...صبح بخیر‌‌
لبخند جذابی زد و گفت :
سلام...صبح تو هم بخیر.‌
شونه به شونه هم به سمت دبیرستان رفتیم... بدون حرف وارد باشگا شدیم و سمت رختکن رفتیم...ساکش و باز کرد که گفتم :
لباس چی اوردی ؟
گیج گفت :
تیشرت شلوار ..
گفتم :
خوبه ...
وقتی رفت قمقمه اش و اب کنه سریع شلوارم و دراوردم و عوضش کردم..همین که خواستم تیشرتم و عوض کنم اومد تو... پشتم و کردم بهش و تیشرت قرمزم و دراوردم و رکابی مشکی لباسم و پوشیدم...
سعی کردم به سنگینی نگاهش توجهی نکنم...پایینش و صتف کردم و
برگشتم سمتش با لبخند کج و کوله ای گفتم :
بریم ؟
سری تکون داد ...جلو تر رفتم و گفتم :
بدوییم ؟
دوباره سر تکون داد...لعنتی حرف بزن... اصلا از این جو سنگین بینمون خوشم نمیومد ...
کنار هم اروم شروع کردم...بعد از دو دور سرعت و زیاد کردیم...اشکارا متوجه این بودم که با اون پاهای کشیدش بخاطر اینکه کنار من بدوهه اروم میدویید... لبخندی زدم و بعد دو دور دیگه وایسادیم کم کم... با نفس نفس کمی اب خوردم..
وقتی نفسم جا اومد برای عادت کردن بدنش یه نیم ساعتی کششی کار کردیم ک با حوصله بهش توضیح میدادم و اشکالاتش و بهش میگفتم و بعضی مواقع کمکش میکردم..
خیلی خب فهمیده بودم که برعکس بدن من که نرم و انعطاف پذیره بدن چانیول سفت و عظله ای ..ولی بازم رو بهش سوالی گفتم :
چقد بدنت نرمه ؟
با تاسف‌گفت :
افتضاح سفت مشخص نیست ؟
خندیدم و گفتم :
تا جایی که میتونی کارای من و دنبال کن ...از اول شروع میکنیم...
دستام و کشیدم سمت چپ و بعد مچ پای چپم و گرفتم و سرم و گذاشتم روی ساق پام...
با دیدن نگاه متعجب و دهن بازش نتونستم تحمل کنم و خنده بلندی کردم که اونم خندش گرفت و خندید... مثل اینکه نمیشه... بلند شدم و رفتم سمتش.. با فشاری به کمرش خمش کردم سمت پای چپش از پهلو ..کمی که به زانو نزدیک شد گفت :
آی آی آی
خنده ارومی کردم و کمی دیگه فشار اوردم که دیدم پای راستش از اونو اومد بالا...وای خدا ..با خنده پهلوش و گرفتم و صافش کردم... چپ چپ نگام کرد که سری به تاسف تکون دادم.. گفتم :
نوچ...نمیشه...باید از اصلی ترین قسمت شروع کنیم بلکه یکم نرم شه بدنت...
گفت :
اصلی ترین؟ ....نگوکه
.نیشخند شیطانی زدم و جهشی سمتش برداشتم و که سریع فرار کرد... افتادم دنبالش و با جیغ جیغ اون میدویید و من دنبالش هی میگفتم وایسا بالاخره که باید وایسی و اونم با پروویی زبون درازی میکرد و شکلک درمیاورد کلی خندیدم و همچنان دنبال هم میدوییدم ... بالاخره با اروم دوییدنای چانیول بهش رسیدم و خودم و پرت کردم روش... افتاد زمین و من  افتادم رو سینش... با نفس نفس سرم و بلند کردم و گفتم :
گ...گرفتمت...
با دیدن فاصله کم صورتامون هول کردم و سریع بلند شدم... سرفه ای کردم و گفتم :
دیگه نمیتونی فرار کنی...
با بدبختی گفت :
نمیشه ولش کنی از یه روش دیگه؟ باور کن باز نمیشه پاهای من ...
نیشخندی زدم و گفتم :
اگه به منه...۳۶۰ باز میکنم پاهات و ..
با ترس خنده داری دستش و گذاشت رو رونای پاش و گفت :
نهه...جر میخورممم
با شنیدن حرفش خنده بلندی کردم و میون خنده گفتم :
نترس نمیخوری
چهارزانو نشست و کف پاهای پوشیده از کفشش و چسبوندم بهم...روی یه پاش نشستم و با دستم سعی کردم اونیکی پاش و بزارم رو زمین ولی برای دستای کوچیک من رونای بزرگ و عظله ای اون زیادی بود...باید با پا وایمیستادم رو پاهاش... پاشدم و کفشام و دراوردم و دستام و گذاشتم رو شونش... با دیدن نگاهش که هر لحظه با نزدک شدنم بهش متعجب تر میشد خنده ریزی کردم... کف پای راستم و رو رون چپش گذاشتم و با بلند شدن اونیکی پاش خنده ای کردم و کف پای چپم و هم رو اونیکی رونش گذاشتم اروم سمت پایین هولش دادم که با یکم پایین رفتنش اخماش رفت تو هم...اوخی بچم دردش گرفته...
با لحن زمزمه واری کمرم و قوس دادم و همونطوری که پام و بیشتر سمت پایین فشار میدادم گفتم :
درد گرفت؟

above love🔞حيث تعيش القصص. اكتشف الآن