part5

194 26 2
                                    

لباسام و عوض کردم و رفتم تو حال ...
نمیدونم چرا لوهان انقد با خنده نگام میکرد...اخرم سر شام کفری شدم گفتم :
چیههه خوبب
خندید و گفت :
شما بگو...با اقای پارک چه میکنین...نزدیک شدین به هم ...فردا میرین بیروننن دیگه چیییی
چپ چپی نگاش کردم و گفتم :
فقط داریم میریم بیرون لو فقط بیرون... اونجوریم نگام نکن...
ابروهاش و برد بالا و گفت :
فقط بیرون ؟؟؟؟؟؟این و چیمیگی  اون روزی که باهاش اشنا شدی رفتی امارش و دراوردیییی همشم جلو کلاسشون پلاس بودیییی حتی اوندفعه دیدم دنبالش تو زنگ تفریح میرفتیی فکر کردی نمیدونمم؟؟؟؟؟
هول کردم...اصلا فکرش و نمیکردم دیده باشه.. خواست ادامه بده که سریع گفتم :
خو..ب....خوب دوست دارم باهاش دوست بشم‌...مثل شماها....
معنی دار خندید و گفت :
عهههه مطمعنی مثل ما؟؟؟؟ اخه نیس ما همش میریم تو فوز همدیگه وسط کلاس....من اصا درس گوش نمیدم که فقططط به تو و دی او فکر میکنم‌...
چپ چپی نگاش کردم و گفتم :
خوب حالا ‌...
اروم شد و عادی گفت :
میدونم...جذابه قد بلند خوش هیکل دقیقااا فرد مورد علاقه توعه ولی متاسفانه تو گی نیستی و حتی اولش که فهمیدی من گیم چندشت شد...
سریع و بی فکر  گفتم :
من چندشم نشد...اتفاقا به نظرم جالب میومد...اصا کی گفته من از گی ها بدم میاد ؟
جوری نگاهی کرد که یعنی خر خودای...اااههه اشتهام کور شددد ‌....گفتم :
کیونگ کی میاد ؟
گفت :
یه یک ساعت دیگه تو بخواب بهرحال فردا داری میری بیرون صورتت پف میکنه‌‌..‌‌‌..‌زشت میشی
چشم غره ای بهش رفتم و بعد از مسواک زدن رفتم سمت اتاقم...تیشرت و شلوار و به عادت خوابم دراوردم و رفتم زیر پتو....دستام و زیر سرم قلاب کردم و رفتم تو فکر...
فردا چیمیشه یعنی ؟
کجا میریم؟ چی بپوشم؟ تیپ کیوت بزنم یا جذاب ؟ خوب این بستگی به مکان رفتنمون داره..شاید بریم سینما‌...شهربازی؟...پارک؟
نکنه بریم خونه خودش؟؟ نه بابا بک مگه خله اولینبار برداره ببرتت خونه خودش...اصلا من چرا اینجوری میکنم؟ انگار میخوام برم سر قرار... یه بیرون رفتن دوستانه اس دیگه....اصا چرا ازش خوشم اومد؟ از چیش خوشم اومد ؟ شاید از قد بلندش؟....قیافه جذاب و همزمان کیوتش؟....دستای بزرگش؟ هیکل ورزیده و غول مانندش؟ سرم و تند تند تکون دادم و افکارم و پاک کردم که همون موقع گوشیم زنگ خورد‌...تو جام پریدم و سریع گوشی و چنگ زدم..با دیدن شماره ناشناس نفسم و فوت کردم...چانیه؟
جواب دادم :
بله؟
صدای بم و ارومش و که شیدم ناخوداگاه لبخندی زدم :
سلام ..چانیولم..
اروم گفتم :
میدونم...
صدای خنده ارومش اومد و گفت :
خوبی؟
گفتم :
مرسی تو خوبی ...
با انرژی گفت :
هوم..خوبم‌‌‌...برای فردا...
سکوت کردم که ادامه داد :
با شهربازی چطوری ؟
لبام و اویزون کردم...انگاری که هنوز امدوار بودم بگه بریم خونه خودش ...دوست داشتم خونش و ببینمم...ولی شهربازی هم بد نبود...یعنی عالی بود .....گفتم :
خوبه...بریم..
با انرژی گفت :
فردا ساعت هفت میام دنبالت ...
لبخندی زدم و گفتم :
باشه هفت...راستی مگه ادرس داری ..
گفت :
از لوهان گرفتم..
ابروهام پرید بالا و گفتم:
باشه پس...فعلا...
صدای ارومش و شنیدم که گفت :
خوب بخوابی...
لبخندی زدم و قطع کردم...انقد به فزدا و برناممون فکر کردم خوابم برد...
.
زنگ دوم تموم شده بود و این زنگ باید میرفتیم طبقه پایین یعنی کلاس چان برای موسیقی...من نمیفهمم چرا وسط سال کلاس موسیقیمون باید تعمیر شه که هی صصندلی جابه جا کنیم...
رفتم پایین و با دیدن در بسته کلاسشون تقی زدم و کلم و از لای در بردم داخل...با دیدن چانیول که نشسته بود سر جاش و داشت ابمیوه مخورد رفتم سمتش و با لبخند گفتم :
سلام...
لبخندی زد و به صندلی کنارش اشاره کرد و گفت :
سلام..خوبی؟
نشستم و گفتم :
خوبم مرسی...تو خوبی ؟
با لبخند هومی کرد و ابمیوه ش و خورد...سرم و برگردوندم و سعی در باز کردن در ظرفم که توش کیک بود دستام و تکون میدادم...که گفت : بدش من..
ازم گرفتش و با یه فشار بازش کرد‌...لبخندی زدم و بهش کیک تعارف کردم..یدونه برداشت و با ابمیوه اش مشغول شد... زنگ خورد و بچه ها نشستن تو کلاس...تا معلم اومد ساکت بودیم..
چانیول تو خوندن نت و حفظ کردنشون فوق العاده بود.... من که ندیده بودم ولی بچه ها میگفتن بیشتر مدسیقی ها رو میتونه بزنه و وارش تو پیانو و گیتار خیلی خوبه...واقعا هم با دیدن نت خوانی و هوشش میشد فهمید خوب بلده موسیقی بزنه.... زنگ اخر بود...بعد از خدافظس از چانیول و چک کردن ادرس و ساعت رفتیم سمت خونه...تا رسیدم رفتم تو حمام ...
خوب خودم و شستم و موهام و رو به پیشونیم سشوار کشیدم ...اهمیتی ندادم‌... با دیدن چان که به تاکسی تکیه داده بود لبخندی زدم‌‌‌ خوبه که زیادی پولدار نبود.... سلام کردیم و در و برام باز کرد.... نشستم و اونم اومد کنارم ماشین حرکت کرد و تو مدت کوتاهی رسیدیم شهربازی .‌.مثل اینکه هنوز یخ بینموت اب نشده بود و این خیلی اذیت کننده بود...نمیخواستم اینجوری پیش بریم...باید درستش میکردم‌..پس با یه لحن خودمونی در حالی که وارد شهربازی میشدیم دستام و پرت کردم هوا و عین بچه ها  گفتم:
اخ جوووننن شهربازییییی
خندید و دستاش و تو شلوار مشکیش ورد..‌یه هودی نارنجی زرد پوشیده بود و شلوار مشکی... رفتیم تو چان رو به باجه بلیط گفت :
خوبب چی میخولی سوار شیم؟ 
گفتم :
هومممم اول سرسره ابی ...بعدش اسب گردون...بعد اون اژدها که تو اب میچرخه...
همش چیزای بچگونه و اروم و گفتم تا یه وقت به سرش نزنه بریم چرخ و فلک و اینا چون من سکته میکردم تو ارتفاع..سرش و تکون داد و رفت سمت باجه وبعد چند دقیقه  با یه بسته بلیط برگشت...مطمعنی پولدار نیستی؟
ازش گرفتم و با دیدن تقریبا همه چیزای وحشتناک تو بلیطا و اون سه تا چیزی که من گفته بودم با بهت گفتم :
چ...چان‌.‌‌‌‌....شوخی میکنی نه؟ من هیشکدوم اینارو نمیتونم سوارشم.
دستش و انداخت دور کمرم و گفت : .
نترس من اینجام..‌
با قرار گرفتن تو اغوشش عین یه حفاظ برای من..ترسم کم شد و با هم سمت وسیله ها رفتیم....

above love🔞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora