Couple : jj
Genre : romance , dramaیه نفس عمیق می کشم و آروم به در ضربه می زنم.
هوای سرد پوستمو قل قلک می داد اما من از درون داغ بودم .
داغِ داغ چون قرار بود بعد از مدت ها پارک جینیانگ رو ببینم .پارک جینیانگی که با فکر کردن بهش موهای بدنم سیخ می شد ... نه از ترس نه ! فقط چون باعث می شد قلبم تند تر از حد معمول بِتپه . اینقد تند که گاهی احساس می کردم حتی اونم متوجش میشه .
این که عاشقش شدم دست خودم نبود خب عاشق شدن اصلا دست آدم نیست چون عشق یه بیماری واگیر داره و هیچ واکسنی برای پیش گیری ازش ساخته نشده .و جینیانگ ویروس واگیر دارشو به من منتقل کرد . جوری که باعث شد پدرم برای این که ما از هم دور باشیم من و برای ادامه تحصیل به آمریکا فرستاد .
یک سال دوری ازش برام خیلی سخت بود ، در حالی که غده ی سرطانی حسرت نگفتن یه عاشقتم خشک و خالی بهش روی دلم سنگینی می کرداین که بعد از دوسال می دیدمش برام مثل یه خواب
شور و شیرین بود . چون نمی دونستم بعد از دیدنش قراره چیکار کنم ... یعنی می شه بعد از این که دوباره دیدمش باهم بریم روی دیوارا نقاشی بکشیم ؟ یا یه آهنگ جدید رو کاور کنیم ؟اما من بعد از دیدنش فقط یه چیز می خواستم این که سفت بغلم کنه ... چون وقتی بین بازو هاشم باعث می شه احساس کنم خوش بخت ترین آدم روی زمینم .
بعد از چند دقیقه دره خونه توسط یه دختر باز میشه .
دختری که تاحالا ندیده بودمش ... دختری که باعث می شد حس خیلی بدی داشته باشم ... دختری که احساس می کردم تمام انرژی های منفی توی اون جمع شدن تا منو عذاب بدن .
_ فک کنم تو باید همون ایم جه بومی باشی که قرار بود امروز بیاد درسته ؟ بیا داخله .
و به سرعت میره تو خونه .
حتی بهم مهلت نداد تا ازش بپرسم کیه و اینجا چیکار می کنهاحساس می کردم امروز قرار بهترین روز عمرم باشه ... اما انگار فقط یه دختر نیاز بود تا بتونه تمام انرژی خوبی که داشتم ازم بگیره .
می رم توی خونه و با اولین چیزی که روبرو می شم آغوش باز مامانم بود .محکم بغلش می کنم... خب فک کنم دومین نفری که خیلی دلم براش تنگ شده بود مامانم بود ... مامانم که همه چیز رو در مورد علاقه ای که به جینیانگ داشتم بهش گفته بودم و در کمال تعجب اون حسابی ازم حمایت کرد که بهش بگم ولی خب من خیلی بزدلم .
_ دلم برات تنگ شده بود پسرم .
_ منم ...... اممم جینیانگ کجاست ؟
از بغلم میاد بیرون و با چشمای ریز شده نگام می کنه . خب چیکار کنم ؟ اگه منم بخوام با دل تنگیم مقابله کنم این قلب لعنتی که هر ثانیه بلند تر از قبل می تپید و می خواست منو دیوونه کنه نمی زاشت _ تو اتاقشه ... الان میاد بیرون .
دلم می خواست برم دره اتاقشو باز کنم خودمو پرت کنم تو بغلش اما من یک سال صبر کردم ... این چند دقیقه ام روش .