My Little Hybrid-1(Chanbaek)

4.3K 428 31
                                    

My little hybrid
Couple: Chanbaek
Genre: Romance, Fantacy, fluff, Smut
Translator: sezuall

تنهایی و سرما تنها چیزی بود که بکهیون الان حس میکرد...اون از خونه بیرون انداخته شده بود فقط بخاطر اینکه خونوادش نمیتونستن بیشتر از این ازش محافظت کنن!
گوشاش با این افکار پایین افتاد...اون خیلی احساس ناراحتی میکرد وقتی به این نتیجه میرسید که کسی دوسش نداره، مخصوصا بخاطر چیزی که بود.

بک فقط هجده سالش بود و نمیتونست مثل بقیه هم سن و سالاش از خودش مراقبت بکنه.

همیشه آرزو داشت که کاش میتونست نرمال باشه! یکم لباس و دارو برای زمان هیتش با خودش به همراه داشت...
فقط به ناکجا اباد قدم میزد...نمیدونست چیکار کنه، از درون داشت میمرد.

با رد شدن از جاهای شلوغ و مغازه ها گوشها و دمشو زیر لباساش پنهون میکرد و سعی میکرد با کسی چشم تو چشم نشه.

"هی پسر جون! چه باسن خوبی داری"
بک سمت صدا برگشت و پیرمردی رو با آب جو دستش دید.
هرلحظه با نزدیک شدن مرد بهش گوشاش به پایین متمایل میشد...یه قدم به عقب برداشت اما تعادلشو از دست داد ولحظه ای بعد ازپشت به زمین افتاده بود و کلاهش از سرش افتاده و گوشای سگ مانندش آشکار شده بود!

پیرمرد یه ابروشو بالا انداخت 'این دیگه چه کوفتیه؟' باخودش فکر کرد.

'وای نه' بک هم تو دلش به خودش لعنت فرستاد. با احتیاط سرشو بلند کرد و تنها انزجار رو در چشمهای مرد روبروییش دید.

"اوق تو دیگه چی هستی؟اوق..فراموشش کن..یکی دیگه رو واس گاییدن پیدا میکنم" گفت و از اونجا دور شد.

بک واقعا حس بدی بهش دست داد، اشکاش شروع به ریختن کرد؛
"ینی هیچکی منو دوس نداره؟اینطور تنهایی این بیرون میمیرم؟"

بدون این که به خودش اهمیت بده همونطور رو زمین نشسته بود...دستاشو دور زانوهاش حلقه کرد و به گریه کردن ادامه داد، بعد از پنج دقیقه صدایی رو شنید. به سرعت به بالا نگاه کرد و چشماشو پاک کرد تا بهتر ببینه.

یه مرد بود! قدش واقعا بلند بود شاید شش فوت. یه کاپشن چرم گرانبها پوشیده بود با یه تیشرت سفید زیرش و یه جین سیاه رنگ!
موهاش سایه های خوش رنگی از قرمز بود با گوشهای بزرگ و کیوت، یه لبخند عریض و درخشان و چشمهای زیبا به رنگ قهوه ای...
با نگاه نگرانی بهش نگاه میکرد.

بک کمی به عقب متمایل شد وقتی که اون مرد سعی کرد بهش نزدیک بشه.

"هی...من بهت صدمه نمیزنم..اسمم چانیوله!" اون گفت.

بک مردد بود:"من..بک-بکهیونم"

چانیول لبخند کوچیکی تحویلش داد.

"جایی برای موندن میخوای؟ مطمئنم کوچه جای خوبی واسه خوابیدن نیست...قول میدم بهت صدمه ای نمیزنم، اگه بهم اعتماد کنی! دستمو بگیر"
بکهیون نمیدونست چرا چانیول داره بهش کمک میکنه.

وانشاتهای چانبک ~ ♡Where stories live. Discover now