My Little Hybrid (Last shot)

4.1K 442 33
                                    

دوماه از موقعی که خانواده بکهیون پیداشون شده بود میگذشت...همه چی خیلی خوب پیش میرفت، چانیول و بکهیون از اون موقع قرار میذاشتند و باهمدیگه خوشحال بودند.

سهون و لی هم گاهی با دوست پسراشون، لوهان و سوهو بهشون سرمیزند.

لوهان و سوهو نمیتونستن جلوی خودشون رو برای له کردن گونه های بک بگیرند و بگن که اون چقدر قابل ستایشه.
بکهیون ناله ای میکرد تا چان به کمکش بیاد اما اون سرش با سهون و لی مشغول بود و میگفتن و میخندیدند.
همه اونا باهم دوست بودند و هیچ چیزی بهتر از این نمیشد.
بکهیون از زندگی الانش واقعا راضی بود و واقعا خوشحال بود که اون موقع دستهای چانیول رو برای کمکش گرفته...

زمانی که چانیول و خودش تنها بودن اون رو ددی صدا میکرد.
دفعات اول هردو خجالت میکشیدند اما بعدا عادت کردند.

"ددی~ من حوصلم سر رفته!" بکهیون لبهاشو آویزون کرد.

"خب پس بیبی بوی من الان میخواد چه کاری کنه؟"
چانیول عاشق بامزگی بکهیون بود...خوشحال بود که تونسته شخصی به زیبایی و جذابی اون ملاقات کنه...

بک دوباره با لبهای آویزون گفت:"نمیدووونم"
چانیول خندید و تصمیم گرفت تا برای قرار به بیرون ببرتش، گوشهای بکهیون با خوشحالی سیخ شد و به تندی به سمت اتاقشون رفت،اتاقی که حالا چانیول و بکهیون باهم توش بودند...

چانیول دوباره زیر لب خندید و رفت تا خودش هم آماده بشه.

~یک هفته بعد~

چانیول سر کارش بود و بکهیون به میل لم داده بود و به تی وی نگاه میکرد...
چند دقیقه بعد احساس گرما کرد، اولش فکر کرد شاید کولر خاموش شده پس اهمیتی نداد.

اما رفته رفته گرما همه جای بدنشو احاطه کرد، بلند شد و دید که کاملا عرق کرده.
سمت حمام دوید و کابینت رو باز کرد تا ببینه آیا دارویی مونده! فقط یه هفته از شروع دوره هیتش میگذشت ولی همه قرصهاش تموم شده بود.
بخاطر گرمای شدیدی که از بدنش بیرون میومد ناله ای کرد. سمت اتاق خواب رفت و دراز کشید.

بوی چانیول رو از هر طرف احساس میکرد و باعث میشد دیوونه بشه، شروع کرد به دراوردن لباسهاش...وقتی کاملا لخت شد شروع کرد به پمپ کردن عضوش...
حرکت دستاشو سریعتر کرد، فقط میخواست زودتر از این وضعیت خلاص بشه. وقتی به اوج رسید ناله ای سر داد اما هنوز هم احساس میکرد کافی نیست.

گوشیشو، که چانیول ماه قبل براش خریده بود رو برداشت و تصمیم گرفت به چان زنگ بزنه...بعد از چندبار بوق چانیول برداشت.

-هی بیبی! چخبر؟

- دد..ددی..بهت نیاز دارم

-همه چی مرتبه بک؟

-هیت..هیتم...قرصی..دیگه..نمونده..لط..لطفا کمکم کن ددی..دیگه نمیتونم..تحمل..کنم!

-ددی تو راهه..جرئت نکن به خودت دست بزنی، دارم میام پیشت بیبی بوی تحمل کن.

وانشاتهای چانبک ~ ♡Where stories live. Discover now