Favorite position (Chanbaek)

4.5K 394 107
                                    

Favorite Position
Couple: ChanBaek
Genre: Romance, Smut, Daddy Kink
Writer: sezuall 🥂

نفس عمیقی کشیدم و به صندلی تکیه دادم و اطراف رو پاییدم...
کلافه نگاهی به ساعت مچیم انداختم و وقتی فهمیدم یک ربع منتظر موندم چشم غره ای به ساعت رفتم...
کم کم داشت حوصلم سر میرفت که دستی رو شونه ام نشست.

"خب معرفی میکنم پارک چانیول هم دانشگاهیم و دوست چندین ساله ام"
بکهیون با لبخند دلفریبی رو به دوست دخترش توضیح داد و کنارم نشست و دوست دخترش رو به صندلی روبروییش راهنمایی کرد.

نگاه عصبی به بک انداختم و زیر لب فحشی بهش دادم که اینقدر منتظرم گذاشته...
لبخند شیطنت آمیزی زد اما زود تغییر چهره داد و بهم چشم و ابرو اومد تا جلوی دوست دخترش درست رفتار کنم....خب...همچین قصدی نداشتم!!!

زیر چشمی دختره رو بررسی کردم...
از پایین به بالا
شلوار چسبون و سیاه که شکل پاهاش رو کامل معلوم میکرد...
بلوز سیاه و زردارش که تا چاک سینه اش باز بود و آرایش تند و مضحکش...
درکل دختر خوشگلی بود ولی دید خوبی از اول هم بهش نداشتم.
وقتی سنگینی نگاهمو رو خودش حس کرد بهم نگاه انداخت اما من نگاهمو برنگردوندم و با پررویی بهش زل زدم و لبخند کجی گوشه لبم نشست که اون رو متعجب کرد...
قورت دادن آب دهنش رو با تکون خوردن سیبک گلوش حس کردم و پوزخندم عمیق تر شد.
بدون اینکه نگاهم رو ازش بگیرم بکهیون رو که مشغول سفارش دادن نوشیدنی بود مخاطب قرار دادم:
"نمیخوای ایشونو به من معرفی کنی!؟"

بکهیون دوباره سمتمون برگشت و اینبار لبخندی به دوست دخترش زد...

بهتره این لبخندتو زود جمع کنی بک قبل از اینکه خودم دست به کار بشم!

"تهیان، دوست دخترم...همونی که درموردش بهت گفته بودم دیگه"
جمله اخرش رو اروم با اخم برای من زمزمه کرد که باعث شد تهیان به خنده بیوفته.

"درموردم چی گفتی؟ها؟"
با شوخی پرسید و باعث شد بک با خجالت گردنش رو بخارونه و لبخندی به پهنای صورتش بزنه و من که با بی حسی تمام به این مسخره بازیشون نگاه میکردم...
خدای من ابهتت کجا رفته بک؟؟همشو ریختی که...

بکهیون و تهیان مشغول صحبت شدن و من گاهی نگاهی به تهیان مینداختم که حواسش پرت میشد و به تته پته میوفتاد..و بک که فکر میکرد بخاطر خجالت از اون به لکنت افتاده!
تو دلم خندیدم و تصمیم گرفتم یکم‌ به بازی هیجان بدم.

هوووم کشداری گفتم و به سمت بک متمایل شدم تا لبهام به گوشش بخوره:
"بک عزیزم چرا نوشیدنیارو نمیارن؟!"
عمدا نگاهم رو سمت تهیان کشیدم تا عکس العملش رو ببینم و همونطوری که حدس میزدم سیخ نشسته بود و شاید با شوک نگاهمون میکرد...
بک که بخاطر حرکت ناگهانی من زهرش ترکیده بود به خودش اومد و کمی فاصله گرفت و مصنوعی خندید:
"هه هه گفت یکم طول میکشه ولی الاناس که بیاد"
در اخر حرفش از زیر میز نیشگونی از رونم گرفت و زیر لب چیزی شبیه درست بشین زمزمه کرد که فقط باعث شد بلند تر بخندم و بک لبهاشو با حرص بهم فشار بده...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 23, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

وانشاتهای چانبک ~ ♡Where stories live. Discover now