Chapter 2(how does it possible)

613 25 2
                                    

فهميدم منظورش با خواهرم است پس با إشاره به جايي كه نشسته بود را نشان دادم .
از دور كه نگاهشون ميكردم به نظر رائول و السا از ديدن او آنقدر ها هم خوشحال نشده بودن.
من كه كنجكاويم گل كرده بود كه ببينم چرا ان مرد خودش را الكي دوست پسر خواهرم معرفي كرده بود پس رفتم و سرجايم نشستم تا بتوانم به حرف هايشان گوش دهم ولي متوجه نميشدم بعد از دو دقيقه او آمد و كنارم نشست و دستش را به عنوان اشنايي جلو أورد و گفت:من ديمن هستم. من كن قيافه ام را درهم كردم و به او دست ندادم رائول متوجه من شد و در حالي كه داشت با خواهرم صحبت ميكرد و سعي ميكرد او را أرام كند گفت:شارون من واقعا به خاطره برادرم معذرا ميخواهم، اون برادر بزگ من است .
با اين حرفه او ديمن نيشخندي زد و بعد سرش را به پشت كرد و چشمانش را بست
او أصلا به سروده كليسا توجهي نمي كرد و ان را مسخره ميكرد
أعصابم خورد شده بود تاحالا با همچين آدم عوضي و اعصاب خورد كني در نيافته بودم
سرود كليسا پايان يافت و همه از كليسا خارج شدند ولي ديمن همينطور روي صندلي بود ، انگار خوابيده بود من خواستم كيفم را به سمتش شكمش پرت كنم و او را بيدا كنم ولي اون با عكس العملي سريع كيفم را گرفت و از سره جايش بلند شد و رفت
من تعجب كرده بودم كه چگونه موقعه اي كه خوابيده بود فهميد و بلند شد و حتي اگر هم نخوابيده بود با چشمان بسته چگونه متوجه ي من شد
بايد حس فوق طبيعي داشته باشد كه همچين چيزي ممكن نيست
تمام فكرم را مشغول كرده بود ولي سعي كردم با فك كردن درمورده چيزه ديگري بهش توجه نكنم

A human among vampiresDonde viven las historias. Descúbrelo ahora