من یه احمقم و یه لیست احمقانه دارم.

594 118 66
                                    

من یه احمقم و یه لیست احمقانه دارم.

روی تخت چرخیدم و یه دفتر و یه خودکار از توی کیفم که پایین تخت افتاده بود کشیدم بیرون.

به ساعت نگاه کردم،عالی بود،من فردا مدرسه داشتم و ساعت دو بود و هنوز نخابیده بودم.

با بی حوصلگی روی تخت نشستم و دفتر رو جلوم گذاشتم‌.

واسه هزارمین بار میخاستم لیست مسخره‌ام رو بنویسم و بعد با ناراحتی پاره‌ش کنم و بندازمش بیرون،چه ایده خوبی!

مثل همیشه شروع کردم به کشیدن جدول.
سمت راست،خوبیاش،سمت چپ،بدیاش.

شروع کردم به نوشتن خوبیاش:

۱.اون بامزه‌س

۲.اون باهوشه

۳.اون مهربونه

۴.اون همیشه بهم لبخند میزنه

۵.اون هاته

۶.اون تو همه چیز عالیه

۷.اون دقیقا مطابق سلیقه منه

به چیزایی که ردیف کرده بودم نگاه کردم و اه کشیدم.
شروع کردم به نوشتن چیزای بد:

۱.اون استریته

۲.اون با همه دخترا میخابه

۳.اون هر وقت منو میبینه دستم میندازه

۴.اون هاته!

خب،هات بودن میتونه یه چیز بدم باشه!اون دیگه بیش از اندازه هاته،یجورایی الهه هات بودنه.

برگه‌ای که جلوم بود رو کندم و مچاله کردم و پرت کردم یه گوشه.

کیو دارم گول میزنم؟!جنسن واسه من فقط یه کراش ساده نیست،من سه ساله که دارم اون لعنتیو
تماشا میکنم،معلومه که عاشقشم!

با کف دست کوبیدم توی پیشونیم،
من یه احمقم.

جنسن استریت ترین پسری بود که تو کل عمرم دیده بودم!

لامپ اتاقم رو خاموش کردم و روی تختم دراز کشیدم.بازم خابم نمیومد و این بی خابی داشت ذهنمو به جاهای تاریکی میکشوند.

به اینکه اگه جنسن روی تختم بود میتونم باهاش چیکار کنم،یا اینکه اگه میتونستم پیرهنشو در بیارم و اون پوست کک و مکیش رو ببینم،یا...

کف دستمو نیشگون گرفتم،خب این بهترین استراتژی کل عمرم نبود.
تمام سعیم رو کردم تا بخابم.

//-//-//-//-//

با صدای خنده های ینفر سرمو چرخوندم و با کابوس زندگیم روبروم شدم.

اره،میشا با لیست احمقانه‌ی من توی دستاش.

توی یه چشم به هم زدن به سمتش شیرجه رفتم و برگه رو از توی دستاش بیرون کشیدم ولی دیگه دیر شده بود،اون خونده بوده‌ش.میشا لیست من رو خونده بود.

-اوه پسر...تو جدا.. دوسش داری
در حالی که داشت هنوز میخندید گفت و دستشو انداخت دور گردنم.
-میدونی چیه؟میخام شما دوتا رو به هم برسونم.

گونه هام داشتن از خجالت می سوختن،و خب اگه فقط یه چیز توی زندگیم یاد گرفته باشم اینه که به نقشه های مزخرف میشا اعتماد نکنم!

با خجالت و عصبانیت دستشو از دور گردنم پس زدم و از جام بلند شدم.
-خفه شو لطفا.

با گونه های سرخ برگه رو پرت کردم توی سطل زباله.

-عاو جرد کیوت،بزار تورو به عشق زندگیت برسونم،من اخرین امیدتم.

بدون حرف بهش زل زدم ولی میشا پررو تر از این حرفا بود و سکوتم رو به نشونه رضایت در نظر گرفت.

از روی زمین بلند شد و کنارم رو تخت نشست و دوباره دستشو انداخت دور گردنم.

-خب ببین،از اونجایی که من و جنسن هر دو سال اخریم این اخرین شانس تو واسه اینه که جنسن رو جادو کنی.

-هی،من نمیخام جادوش کنم،و قطعا کمک تو رو نمیخام!

-اوه جرد بیچاره.
با قیافه همدردی که کاملا مشخص بود فیکه موهام رو از توی پیشونیم کنار زد.

-تو خیلی جوون و خامی.

-میشا،من فقط یه سال ازت کوچیک ترم.

-و همین دلیل خام بودنته،الان که باید بریم مدرسه پسر بیچاره‌ی من،ولی امروز بعد از مدرسه میخام برات یه جلسه اموزش بزارم.

با یه حالت از خود راضی از جاش بلند شد و یه حرکت دراماتیک با دستاش دراوورد.

-جلسه اموزش چجوری-مخ-جنسن-را-بزنیم.یا مخففش:چِمُجِراب

بی اختیار زدم زیر خنده.
-نه ممنون،پیشنهادت رو رد میکنم.

همونجور که منو بزور به طرف دستشویی هل میداد شروع کرد به حرف زدن.
-اه جرد عزیزم،تو هنوز خیلی خامی،نمیتونی درک کنی چی به صلاحته.

و با تموم شدن جملش با یه هل قوی پرتم کرد توی دسشویی و درو بست.
من به هیچ وجه قرار نبود به حرف اون احمق گوش بدم‌.

یا خب این چیزی بود که فکر میکردم...

_________________

اره اولشه جوگیرم تند تند اپ میکنم:)

ولی چیکارش کنم خیلی دوسش دارم:)♡

[اها یچیز کوچولو:من بی سواد نیستم که هی از فعلای گذشته و حال باهم استفاده کنم،اونایی که فعل حالن و خب فونتشون" اینجوریه" فکرای جرد توی همون موقعن.]

نظر و اینا^^...
ماچ بهتون^،^

I'm an IDIOT|bxb|Место, где живут истории. Откройте их для себя