•Taehyung
•5 years agoروى نيمكتاى سرد پارك نشسته بودم و مشغول كوك كردن گيتارم بودم.
منتظر بودم جيمين برسه و بعد باهم كار رو شروع كنيم.
- پارك جيمين لعنتى كجايى؟
بعد از اینکه کار کوک کردن گیتارم تموم شد اون رو روى پام گذاشتم و همونطور كه با پاهام ضرب ميرفتم دستام رو جلوى دهنم گرفته بودم و سعى ميكردم گرمش كنم.
بعد از گذشت چند دقيقه جيمين رو در حالى كه داشت ميدوييد سمتم ديدم.
بعد از اينكه بهم رسيد روى نيمكت كنارم نشست و با نگاه شرمندش بهم خيره شد.
+ ببخشيد دير كردم. مامانم يه ذره تب داشت نتونستم تنهاش بذارم.
نگاهى به سر و وضعش انداختم و فهميدم كه اون وضعش خيلى بدتر از منه. احتمالا دوباره مجبور شده بود يواشكى از خونه بياد بيرون.
تو اين سرما اون فقط يه سوييشرت پوشيده بود و مطمئنا اون قرار نبود ازش در برابر اين سرماى وحشى محافظت كنه. گونه هاش از سرما سرخ شده بود و انگشتاش از سرما كبود شده بود و دندوناش از سرما به همديگه ميخوردن.
كاپشن و دستكش هام رو از تنم دراوردم و گرفتم سمتش.
- اينا رو بپوش وگرنه مريض ميشى. من الان كمتر از تو بهشون احتياج دارم.
+ ممنون.
يه لحظه براى خودمون متاسف شدم. ما حتى نميتونيم براى اينكه خودمون رو گرم كنيم حتى يه قهوه بخريم و بخوريم.
بعد از اينكه لباسا رو پوشيد و صداش رو گرم كرد من شروع كردم به ريتم دادن به ضربه هايى كه به گيتارم ميزدم.
كيس گيتارم رو جلوى پامون روى زمين گذاشته بودم تا اگه كسى خواست پولى بهمون بده اون رو اون تو بندازه.
اين كار تنها چيزى بود كه باعث ميشد از تمام استرس ها و نگرانيامون دور بشيم و علاوه بر اون نيازمون به پول براى زندگى رو تقريبا فراهم ميكنه.
صدای جیمین مردم رو به سمت خودش جذب میکرد و زوجای زیادی میومدن و همون جور که دستاشون تو دست هم بود به اجرای ما نگاه میکردن و بعضیاشونم توی کیس گیتار ۤپول مینداختن.
هر از گاهی به جیمین نگاهی مینداختم. صدای جیمین امروز برخلاف همیشه یه حس غم خاصی رو القا میکرد و با نوتای گیتار من و متن اهنگ هارمونی خاصی رو ساخته بود.
با غروب خورشید و سردتر شدن هوا مردم بیشتری پارک رو ترک میکردن و از اونجایی که دیگه دستی برای من و نفسی برای جیمین نمونده بود تصمیم گرفتیم برگردیم خونه.
پولایی که امروز تونسته بودیم بدست بیاریم و بین خودمون تقسیم کردیم و بعد از هم جدا شدیم. هر چند که حس میکنم این بار جیمین بی میل تر از همیشه راه خونه رو پیش گرفت.
سر راه از سوپرمارکت یه سری خوراکی خریدم و بعد از رد شدن از كوچه هاى تو در تو و تاريك به خونه رسیدم. ساختمون قدیمی ای که ممکن بود هر لحظه با یه نسیم باد پایه هاش از هم فرو بپاشه و تبدیل به مخروبه بشه.
از توی راه پله صدای داد و فریاد اقای کیم و همسرش و صدای بلند اهنگ کلاسیک خانوم لی رو میتونسم بشنوم. حدس میزنم باز هم داره با اون اهنگ خاطراتی رو که بیست سال پیش توی قلبش دفن کرده بود زنده میکرد. از جلوی خونه های اونا گذشتم و پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا و بعد از اینکه خودم رو به طبقه ی ششم رسوندم صدای اهنگ TT رو از پشت در میتونستم بشنوم و این باعث شد ناخوداگاه خندم بگیره . لابد باز ریوجین کنسرت اختصاصی خودش رو برگزار کرده.
در و باز کردم و با اولین صحنه ای که مواجه شدم یه خونه ی شلوغ و بهم ریخته بود که انگار بمب توش ترکیده. کفشامو دراوردم و کیسه های خریدم رو روی میز اشپزخونه گذاشتم و خودم و به مرکز اصلی صدا یعنی پذیرایی رسوندم و ریوجین و جلوی تلویزیون پیدا کردم که موهاش رو خرگوشی اطرافش بسته بود و یکی از پیرهن های من رو با دامن مدرسش تنش کرده بود و چندتا کاغذ رو لوله کرده بود و به عنوان میکروفون ازش استفاده میکرد و همونطور که با اهنگ مورد علاقش میرقصید میخوند.
پشت سرش واستادم و با اهنگ شروع به رقصیدن کردم. ریوجین وقتی خواست یکی از چرخشای رقصشو بره باهام چشم تو چشم شد و خجالت کشید و با اون نگاه کیوتش با سر بهم سلام داد اما دست از رقصش برنداشت و سعی کرد حتی نزدیک تر به من برقصه . بعد از اینکه اهنگ تموم شد برگشت سمتم و صورتش رو با موهاش پوشوند و نگاهش رو به کفشاش داد.
- سلام داداشی...
از کیوتیش خندم گرفت بود. از روی زمین بلندش کردم و یه دور اطراف خونه چرخوندمش و قلقکش دادم که باعث شد صدای خنده های از ته دلش خونه رو پر کنه.
+سلام پرنسس
•
سلام!
اینم از اولین پارت.😊
امیدوارم حمایت هاتون رو تا اخر داستانم داشته باشم و بتونیم باهم بهترین خاطره ها رو بسازیم.
راستی قبل از اینکه یادم بره باید بگم این داستان تخیلیه و فعلا توی زمان گذشته ی کارکترا داستان ادامه پیدا میکنه تا چند پارت بعد.
ووت و فالو فراموش نشه دوستان!❤
YOU ARE READING
Shadow
Fanfictionبه غروب خورشيد نگاه ميكرد و سعى ميكرد تمركزش رو از پسرى كه بغلش ايستاده بود بگيره و مهم ترين تصميم عمرش رو بگيره چى ميشه اگه اون انتخاب كنه تا اخر عمرش ديگه اون رو نبينه؟