● Jungkook
بعد از چند دقیقه جیمین و بقیه وارد خونه شدن و نامجون زودتر از همه راه اتاقش رو پیش گرفت تا بتونه هر چه زودتر خودش رو خشک کنه. شوگا و جیمینم درست بعد از جیمین پله ها رو طر کردن و خودشون رو به طبقه ی بالا رسوندن اما جیمین وسط راه ایستاد و از نرده ها خودش رو اویزون کرد و خطاب به تهیونگ گفت.
+ لطفا به جونگ کوک یه دست لباس بده بپوشه. به اندازه ی کافی امروز براش اتفاق افتاده دیگه بیا نذاریم سرماخوردگی به لیست اضافه بشه.
بعد از اینکه این رو گفت وارد اتاقش شد و در رو بست. جونگ کوک نگاهی به سر و وضع خودش و تهیونگ انداخت و به این فکر کرد که اونو تهیونگ الان خیلی بیشتر از جیمین به لباسای خشک نیاز دارن.
تهیونگ بدون اینکه حرفی بزنه از پله ها بالا رفت و جونگ کوک هم پشت سرش حرکت کرد. وقتی به طبقه ی دوم رسیدن جونگ کوک از تعجب شاخ دراورد. کل دیوارای راهرو با نقاشیایی به سبک سورئالیسم پر شده بود و دیوارا با کاغذ دیواری های قرمز رنگ پوشیده شده بودن لوسترای بزرگ و درخشانی اونا رو روشن کرده بودن.
جونگ کوک همینطور که پشت سر تهیونگ راه میرفت به نقاشیا نگاه میکرد و سعی میکرد مفهومی که پشت هر کدوم از اوناس رو درک کنه اما موفق نمیشد.
وقتی به اخر راهرو رسیدن تهیونگ در یکی از اتاق ها رو باز کرد و وارد اتاق شد. جونگ کوک هم پشت سرش وارد اتاق شد. برعکس راهرو اتاق هیچ رنگی نداشت. همه ی دیوار ها، روتختی، کمد، کتابخونه و میز و صندلی ای که توی اتاق بودن با رنگ سفید پوشیده شده بودن و این حتی شامل پارکت هم میشد.
تهیونگ به سمت کمد رفت و دو دست لباس از داخلش بیرون اورد و بعد از اینکه یکی از اونا رو روی تخت گذاشت شروع کرد به عوض کردن لباساش. همونطور که داشت لباساش رو عوض میکرد به جونگ کوک نگاهی انداخت و گفت.
~ نمیدونم این لباسا اندازت میشن یا نه. اگه نشدن بهم بگو تا یه سری لباس دیگه بهت بدم.
- عا خیلی ممنونم.
جونگ کوک به نشونه ی تشکر تعظیمی کرد و لباس ها رو از روی تخت برداشت و شروع به عوض کردن لباساش کرد. تهیونگ بعد از اینکه لباساش رو عوض کرد سشوار رو از توی کمد دراورد و جلوی آینه ی قدی ای که توی اتاق بود روی زمین نشست و مشغول خشک کردن موهاش شد.
~ هیکل خوبی داری
جونگ کوک بعد از اینکه هودی ای که تهیونگ بهش داده بود تنش کرد لبخندی زد و روی زمین کنار تهیونگ نشست.
- ممنونم
یکی از دلایلی که جونگ کوک همیشه سعی میکرد هیکلش رو رو فرم نگه داره همین تعریفایی بود که بقیه ازش میکردن و الان کیم تهیونگ کسی که خیلی از دخترای دنیا خودشون رو براش میکشن ازش تعریف کرده بود. با فکر به سویون لبخندش بزرگتر شد. اگه اون الان اینجا بود مطمئنا سعی میکرد با بدن جونگ کوک سعی کنه توجه تهیونگ و به خودش جلب کنه.
YOU ARE READING
Shadow
Fanfictionبه غروب خورشيد نگاه ميكرد و سعى ميكرد تمركزش رو از پسرى كه بغلش ايستاده بود بگيره و مهم ترين تصميم عمرش رو بگيره چى ميشه اگه اون انتخاب كنه تا اخر عمرش ديگه اون رو نبينه؟