26
دیگه کم کم داشتم نفس کم می آوردم که به زور خودم رو ازش جدا کردم ..درحالی که نفس نفس میزد شهوت انگیز بهم خیره شد و خواست دوباره شروع کنه که ناگهان عصبی شدم و سیلی محکمی بهش زدم..
متعجب نگاهم کرد و گفت : عوض تشکرت بود ؟
جنی : به من نزدیک نشو ..
پوزخندی زد و گفت : پس کی بود که چند لحظه پیش چنان لب میگرفت که نزدیک بود خفم کنه ؟
خجالت زده و در عین حال عصبی سرم رو زیر انداختم و گفتم : من میخوام برم بخوابم ..و به سرعت ازش دور شدم
اون شب تا صبح نتونستم چشم روی هم بزارم ..این چه کاری بود که من کردم !!! از من بعید بود ..مدام اون صحنه جلوی چشمم تداعی میشد و قلبم تند تند میزد ..نکنه جدی جدی عاشق اون خوناشام شدم ؟!!!تازه فکر کنم یک ساعت بود خوابم برده بود که سر و صدای بچه ها از خواب بیدارم کرد
لیسا : جنی جون نمیخوای پاشی ؟
پتو رو روی سرم کشیدم و گفتم :نه تو رو خدا بزارید من بخوابم دیشب اصلا نتوتستم بخوابم
جیسو نگران گفت : چرا چت بود مگه ؟
جنی : هیچییی ..شما برید من بعدا میام
خواست جوابمو بده که خدمتکار وارد اتاق شد و گفت : خانوما زود باشید اماده بشید باید برید کلاس . ..
پتو رو پس زدم و سیخ سرجام نشستم : هوووفففف ...لعنتی
لیسا : وای جنی چرا دور دهنت کبوده ؟
رزی : وای راست میگه دیشب چه بلایی سرت اومده جنی ؟
جیسو : وای پای چشماشم سیاه شده
جنی :واایییییی چرا انقدر بهم استرس میدید اه ..بابا هیچیم نیست تو رو خدا شلوغش نکنید
لیسا : اوکی ..زود آماده شو نمیخوام دوباره مثل دیروز دعوا بشه هنوز دارم از عذاب وجدان زجر میکشم
رزی و جیسو بلند خندیدند که لیسا گفت : هر هر خنده داشت ؟
رزی : آخه عجیبه چطور کسی که انقدر عذاب وجدان داره دیشب خرخرش هوا بود اونوقت جنی داشت جای تو عذاب میکشید
لیسا : کوفت ..خیلی بدید ...خخخخخخخخجنی : وارد دسشویی شدم و به خودم تو آینه نگاهی انداختم ..راست میگفتند .وضعیت صورتم اصلا خوب نبود ..عجب بدن بی جنبه ای دارما ..سریع دور لبام کبود شده . .وای اگه کسی از رابطه ی من و کای خبر دار بشه چی میشه !!!
سریع آماده شدم و بیرون رفتم ..خدا رو شکر با آرایش تونستم تا حدی بپوشونمشون..
لیسا : بهبه عروس از حموم در اومد
جنی : لابد توام دامادی ؟؟
خواست جوابمو بده که پسرا از جمله کوکی به سمتمون اومدند ..جلوشون تعظیم کردیم که کوکی گفت : از قیافه هاتون معلومه از اینکه انقدر زود خوب شدم متعجب هستید درسته ؟
لیسا : بله همینطوره
کوکی خوشحال شونه ای بالا انداخت و گفت : همش به خاطر اینکه خوناشامم.. اگه آدم بودم عمرا به این زودی خوب میشدم
تمین دستی به سر کوکی کشید و گفت : شیرین زبونی که بودی تو قربونت برم
کای : خب حالا ...بریم سر اصل مطلب ..دو روزه کلاس نرفتیم منتظر چی هستید ؟
خواستیم راه بیفتیم که ناگهان خدمتکار نفس نفس زنان خودش رو بهمون رسید و رو به پسرا گفت : صبر کنید
سوهو : چیشده ؟
خدمتکار : قربان .. پرنسس ها تشریف فرما شدند ..
وی : چی میگی ؟ قرار نبود بیان !!'
خدمتکار : مثل اینکه سر موضوع پرنس کوکی اومدن عیادتشون
کای : هوووف همینو کم داشتیم ..حوصله ی اون دخترای لوس رو اصلا ندارم
تمین : و بدبختانه باید با همین عجوز مجوزا ازدواج کنیم
سوهو : خخخ از دست شماها راه بیفتید بریم کاریش نمیشه کرد ..پس با این اوصاف کلاس امروزم کنسله!!!جنی : با شنیدن این حرفا کم مونده بود پس بیفتم ..چی ؟ پرنسس؟ ازدواج ؟
یعنی هر کدوم از این پسرا از قبل مشخص شده که باید با کی ازدواج کنن ؟!!!
ناگهان دوباره یادم افتاد به دیشب و ناگهان سرم گیج رفت و خواستم بیفتم زمین که لیسا زود متوجه شد و بقلم کرد..
دخترا نگران دورم رو گرفتن که باعث شد پسرا که جلوتر از ما رفته بودند متوجه بشن و برگردن
کای نگران جلو اومد و گفت : جنی . تو حالت خوبه ؟
منکه از صبح تا الان از خجالت نتونسته بودم تو روش نگاه کنم در حالی که سرم رو زیر انداخته بودم آروم گفتم :من خوبم شما برید
لیسا رو به کای گفت : ما نمیایم شما برید
کای : نه ...شما حتما باید برید ..من پیش جنی میمونم وقتی حالش خوب شد میایم
جیسو : نه ما نمیتونیم تنهاش بزاریم ..
کای عصبی داد زد : اون روی من رو بالا نیارید ..اینجا من اربابتون و هر چی که گفتم رو باید اطاعت کنید شیر فهم شد ؟؟؟
دخترا که حسابی ترسیده بودند رو بهشون گفتم : شما برید من زودی میام..وقتی رفتند کای بقلم کرد و گذاشتم روی کاناپه ای که توی سالن قرار داشت
کای: چت شد یهو ؟
در حالی که سعی میکردم تو چشماش نگاه نکنم گفتم : من حالم خوبه ..برو
کای پوزخندی زد و گفت : من میدونم تو به من علاقه داری
![](https://img.wattpad.com/cover/169708589-288-k420032.jpg)