5📓

961 192 9
                                    

دستی بین موهاش کشید و صندلی رو محکم حرکت داد و صدای ناخوشایندی ایجاد کرد
صدای موزیک بقدری بلند بود که صداهای دیگه رو درون خودش حل میکرد
بعد از مدت ها به پارتی های شبانه ی دوستاش برگشته بود
یونگی به طرفش برگشت و با دیدنش پوزخندی زد
دستی رو شونه ی هوسوک کشید و اون رو هم متوجه حضورش کرد و گفت:

-ببین کی باز راه گم کرده هرزه ی بی خانمانمون

هوسوک برخلاف یونگی از دیدنش خوشحال شد و به طرفش رفت و محکم بغلش کرد

+هی دنی چند وقتی بود ندیده بودمت دلم برات تنگ شده بود احمق کوچولو

دنیل لبخندی زد و گفت:

×منم دلم برات تنگ شده بود اما برای کروکدیل رنگی کنارت اصلا

یونگی فحشی داد و مشغول حرف زدن با بقیه شد
هوسوک سرش رو با تاسف تکون داد و به طرف دنیل برگشت

+باز برای شکار اومدی ناقلا؟

دنی خندید و با سر حرفش رو تایید کرد
هوسوک نگاهی به جمعیت اطرافش انداخت و به سمت چپ دنی اشاره کرد

+فک کنم از اونا خوشت بیاد

دنی به قسمتی که  اشاره کرده بود نگاهی انداخت

×باید از نزدیک ببینمشون میدونی که هرزه ها هم هر کسی رو نمی پسندن

هوسوک اخم کرد

+هی اخرین بارت باشه اینجوری در مورد خودت حرف میزنی

مگه دروغ میگفت؟
کسی که هر بار بیدار میشد روی یه تخت متفاوت بود و جیب طرف مقابلش رو خالی میکرد و اطرافیانش رو مثل لباس عوض میکرد
اسمش چی بود؟

به لیوان ابی که هوسوک جلوش گذاشته بود خیره شد
نورهای رنگی اطرافش از داخل لیوان رد میشدن و لیوان هر بار رنگی به خودش میگرفت
با خودش فکر کرد کاش به جای اب سم داخلش بود
به هوسوک نگاهی کرد که مشغول حرف زدن با یونگی بود
نمی دونست چجوری راضی شده بود خواهرش با این کروکدیل ازدواج کنه

هیچ وقت با یونگی کنار نمی اومد
لیوان اب رو یک نفس سر کشید و موهاش رو دوباره مرتب کرد
کمی رقص و مستی حالش رو بهتر میکرد
البته امیدوار بود
از جاش بلند شد و خودش رو به دست موزیک سپرد و بین جمعیت غرق شد
.
.

یک ساعتی میشد که جیمین به خونه برگشته بود و تمام این مدت بدون عوض کردن لباس کارش با پشت روی تخت افتاده بود و به سقف نگاه میکرد
سقف اتاقش دو ترک ریز جدید برداشته بود
سر جمع سقف اتاقش ۱۴ ترک ریز و درشت داشت
امیدوار بود فعلا تا روزی که اینجاست سقف بالای سرش فرو نریزه
با یاد اوری دفتری که دیروز پیدا کرده بود بیحال خم شد و کیفش رو از کنار تخت برداشت
دفتر خشک شده بود و لکه های اب و گل رو بعضی صفحاتش خود نمایی میکرد و کمی از کلماتش هم محو شده بود

صفحه ی اول رو باز کرد و شروع کرد به خوندن:
.

Mr.SunflowerWhere stories live. Discover now