9🍂

840 168 18
                                    

.

سومین مشت آب سرد رو به صورتش پاشید
حتی سردی اب هم از شدت گرمایی که وجودش رو گرفته بود نمی کاست
حس و حالش شبیه پنجره ی بخار گرفته تو یه روز سرد پاییزی بود
گرمای درونش و سرمایی که اطرافش رو گرفته بود بهش فشار می آورد و شیشه ی بخار گرفته قلبش آروم و بیصدا اشک میریخت.

سرش رو بالا گرفت
موهاش بهم ریخته و خیس شده بود
قطره های ریز و درشت آب پشت سر هم پایین می اومدن
نگاهش به طرف چشم هاش کشیده شد،
چشم های تیره و معمولی که در برابر چشم های درشت و روشن تهیونگ چیزی برای جلب توجه نداشتن

تصویر داخل آینه خود الانش رو نشون نمیداد
بیشتر تصویر مبهمی از پسر بچه ی دوران راهنمایش بود
همون پسری که فکر میکرد احساسش به یکی از هم کلاسی هاش دو طرفه ست و تو یکی از همون روزهایی که منتظر اعتراف و ابراز احساساتش بود ، دنیای رنگی و شیشه ای احساساتش شکست و فروریخت و شاهد اعتراف اولین عشقش به دختر ساکت و آرومی بود که کنار دستش می نشست
اون لحظه قلبش سنگین تر از همیشه داخل سینه اش می کوبید و تنها حسی که داشت حماقت بود.

احساساتی که چند سال از خاموش شدنشون میگذشت امروز با حضور تهیونگ دوباره زنده شده بودن
و تحمل سنگینی و هجوم حس های مختلف براش سخت بود

صدای خنده ی اعصاب خورد کن تهیونگ رو که شنید با حرص یک مشت دیگه آب به صورتش پاشید و بدون خشک کردن صورتش بیرون رفت.

نمی دونست تهیونگ چی به هیونگش گفته بود که از شدت خنده صورتش کبود شده و سرفه میکرد
بی صدا روی دورترین مبل نشست و نگاهش رو به پنجره ی رو به روش دوخت
پشت پنجره،
خارج از این اتاق
دنیایی قرار داشت که موجودی به نام تهیونگ اونجا نبود
تا باعث ناراحتیش بشه
دوست داشت می تونست از پنجره بیرون بپره و انقدر راه بره و دور شه که همه شهر و ادم هاش تبدیل شن به نقطه ای بین منظره ی پشت سرش
اما حیف نمی تونست
نه تا وقتی که جین براش مهم بود.

متوجه جین شد که به طرفش اومد بی حرف دستش رو روی پیشونیش گذاشت

+تب که نداری

نگاهی به ظاهر جیمین انداخت

+از نظر جسمی هم مریض به نظر نمیای

مکثی کرد

+ولی چشم هات ناراحت و غمگینه،چی شده؟

سعی کرد لبخند بزنه سخت بود اما باید حالش رو پشت لبخندش مخفی میکرد

-هیچی هیونگ حالم خوبه فقط یکم خوابم میاد چون کل دیشب مشغول تمرین برای کشیدن طرح هایی که بهم دادی بودم

جین انگار کمی خیالش راحت شده بود نفس راحتی کشید
و موهای نم دار و بهم ریخته ی جیمین رو صاف کرد

+خوشحالم که تمرین ها رو جدی گرفتی
منم به عنوان جایزه میرم ابمیوه ی مورد علاقه ت رو اماده میکنم، تو چیزی نمیخوای تهیونگ؟

تهیونگ که تا این لحظه بی صدا بهشون خیره بود سرش رو به معنای نه تکون داد و جین بدون حرف دیگه ای به طرف اشپزخانه رفت.

تو چهره اش خبری از خنده های بلند چند دقیقه پیش نبود و برعکس اخم وحشتناکی بین ابروهاش جا خوش کرده بود
ساعد دستش رو روی پاهاش گذاشت و آروم به طرف جیمین خم شد و با لحنی که بیشتر شبیه پچ پچ بود لب زد:

×سعی نکن خودت رو به هیونگ نزدیک کنی چون پشیمون میشی این یه هشدار نیست یه تهدیده و هیچ وقت این حرفم رو فراموش نکن

جیمین ناراحتی چند دقیقه قبلش با کمی خشم و حسادت همراه شده بود و این حالش رو بدتر میکرد دست هاش می لرزید اما زبانش قفل شده بود و نمی تونست چیزی بگه و این به تهیونگ اجازه میداد مکالمه ی نه چندان دوستانه شون رو به تنهایی پیش ببره و جیمین رو بیشتر عصبانی کنه
تهیونگ که حالت های جیمین رو می دید حس پیروزی عجیبی رو تو وجودش حس میکرد به عقب برگشت و تکیه داد

×فکر کردی نفهمیدم از عمد غذایی که هیونگ برای من درست کرده بود رو پر از فلفل کردی؟

پوزخندی زد و ادامه داد

×خودت دیدی نقشه ی بچگانه ت نگرفت و من عاشق غذاهای تندم و با این کارت بهم لطف کردی چون هیونگ اجازه نمی داد غذای تند بخورم

نمی دونست دلیلش چیه اما تو اون لحظه تهیونگ رو نمی دید و احساس میکرد یه هیولا رو به روش نشسته و بزرگ تر از حالت عادی بود و ترسناک
داشت به خودش تلقین میکرد اصلا نترسیده و تهدید تهیونگ براش اهمیتی نداره اما تک تک سلول های بدنش ترس رو فریاد میزدن
تحمل اون فضا بدون وجود جین براش سخت بود و از خودش متنفر بود چون نتونست حتی یک کلمه هم به زبان بیاره

بدون خداحافظی از خانه خارج شد
یادش رفته بود گوشی و کتش رو برداره
اما اهمیتی نداشت
چون سرما هم در برابر حرارتی که از وجودش ساطع میشد تسلیم شده بود
دنبال چیزی میگشت عصبانیتش رو روی اون خالی کنه

-اوه فکر نمیکردم تو این حالت ببینمت پارک جیمین!

با شنیدن صدا از پشت سرش به طرفش برگشت
به دیوار تکیه داده بود و بهش پوزخند میزد

اون عوضی اینجا چیکار میکرد؟

.

جین با خوشحالی ابمیوه ها رو برداشت و از اشپزخانه خارج شد و با دیدن جای خالی جیمین تعجب کرد

+جیمین کجاست تهیونگ؟

تهیونگ با بیخیالی لم داده بود و مشغول بازی با گوشیش بود بدون نگاه کردن به جین گفت:

×هیچی بهش زنگ زدن زود رفت و گفت از طرف اون ازت خداحافظی کنم و معذرت خواست...... اه باختم

جین لیوان ها رو روی میز گذاشت و با دیدن گوشی جیمین روی میز با خودش فکر کرد

کی باهاش تماس گرفته بود که با عجله و بدون بردن گوشیش رفته بود؟

+تهیونگ الان بر میگردم

گوشی رو برداشت و از در خارج شد

تهیونگ گوشی که تا لحظاتی قبل وانمود میکرد داره باهاش بازی میکنه رو کنار دستش گذاشت و به در بسته خیره شد.

Mr.SunflowerWhere stories live. Discover now