part 3

149 33 12
                                    

کیونگسو
این چی میگفت؟ قدرت ؟ اندازه ی نابودی دنیا ؟ بروووو ؟؟؟ خخخخخ اصلا مگه داریم ؟
چطوری میشه آخه؟ من میدونستم قدرتم از بقیه بیشتره اما نمیدونستم ژیرو ام حالا این پیری میگه قدرتم از ژیرو بیشتره و باید قدرت خودمو پرورش بدم که در راستای حفاظت از زمین استفاده کنم .. نمیتونم باور کنم ... قدم زنون تمام  مسیر اونجا رو طی میکردم و به سرنوشت گند خودم لعنت میفرستادم ... تا کجا باید بدبختی بکشم ؟؟؟؟ 
- هی آقا کوچولو دیگه هرچی فکر کردی بسه حالا باید به خودت و قدرتات برسیم نمیدونم تا الان به کجا رسیدی ... برامم مهم نیست .. حالا باید تو رو با معلمت آشنا کنم .. کسی که قراره تو رو از نو بسازه ..
+ سلام ... بابا یه ذره نفس بگیر پشت سرهم هی داری میگی ... معلم؟ از نو بسازه؟ مجسمه مگه میخواد بسازه ؟ وقت نداریم ؟ برا چه کاری دقیقا ؟
- میدونی که مولاس روت آزمایش انجام میداده ؟؟ چون فهمیده بوده تو یه قدرتی خاص تر از قدرت یه خوناشام داری ؟
+آره .. ولی بهم میگفت میخواد  یه قدرت برتر بسازه تا نسلمون رو حفظ کنه .. تقریبا هر روز ازم خون میگرفت .. ولی خو مگه چه اشکالی داره؟ ... و طبق گفته اریک تا الان باید قدرت ساخته شده باشه چون میخواست منو بکشه..
- درسته زدی تو خال .. اون مولاس عوضی دنبال ساخت قدرت بود اما نه برای حفاظت بلکه برای نابودی ... برای کنترل زمین .. و مخالفانش مستقیم جهنم .. برا همین وقت کم داریم وقتی نمیمونه برامون تو باید سریع تر قدرتتو بسازی و به مقابله با اون پیر خرفت بلند شی .. حالا هم دنبالم بیا
گنگی .. گیجی .. خنگی .. بدبختی ... بدبیاری ... همه ی اینا دورم میچرخید و توان هرگونه حرکتی رو ازم گرفته بود ..
- پس چرا وایسادی .. گفتم دنبالم راه بیافت..
رفتم دنبالش همینطور داشتیم عین آدم راه میرفتیم که نور بزرگ و خاکستری مارو تو خودش بلعید..
از ترس چشمامو بستم و همونجا وایستادم ..
- باز که وایسادی ..  راه بیافت..
چشمامو آروم باز کردم .. از تعجب چیزی که میدیدم واقعا هنگ کردم .. فکر کنم چشمام دیگه جای بزگ شدن نداشت ....
+از چی انقدر تعجب کردی ؟
- ما الان تو کوه نبودیم؟تو اون غاره ؟اینجا ..
+ازم انتظار نداشتی که تمام طول مسیر رو پیاده بیایم؟؟حالا هم راه بیافت باید یه کم پیاده بریم تا به معلمت برسیم و من از شر جفتتون خلاص بشم ..
وای باورم نمیشه .. کوفت معلم بشه .. عجب مکان خوراکیه ... واقعا که اینجا آدم پیر نمیشه .. همه جا سبز حتی بعضی جاها سنگاشم سبز شده و ازش گل روییده .. اوه  رودخونه ی کوچیک .. درختای بزرگ و سبز که سایه ی مطبوعی درست کرده بودند ..
صدای قشنگ طبیعت  داشت تو تمام سلولای بدنم حس میشد یه انرژی زیبا .. که اصلا نمیتونم حالمو تعریف کنم .. یه  صدای قشنگ دیگه هم بهش اضافه شد ... صدای دلنشین آبشار ..
- داریم کم کم میرسیم ..
+ اوه قلبم داره از جا کنده میشه یعنی معلمم چه شاخی میتونه باشه ؟
- هی پسر .. کای   ... کجایی؟ .. شاگردتو آوردم .. وقت آموزش رسیده .. میشه خودتو سریع تر نشون بدی .. میخوام تحویلت بدم و برم..
این الان چی گفت؟ کای؟؟؟؟؟؟ یعنی تشابه اسمیه دیگه ...  یعنی اون پسره میخواد منو آموزش بده؟؟؟ وای چطوری تو روش نگاه کنم؟
یه چند دقیقه الاف شدیم که دیدم اون پیری کم کم داره عصبی میشه .. و .. فوران کرد ... فریاد زد..
- کاییییییییییییی کجااااییی ؟؟ پسره ی خنگه از زیر کار در رو....
به ثانیه نکشید ...
یه پسر شلخته ... موهای بلند تو هم گوریده شده و بعضی جاهاش سیخ شده .. شلوار با یه پاچه بالا و یه پاچه پایین ... بلیز کوتاه و کثیف که از قسمت یقه کج شده بود و کمی از شونه اش پیدا بود ...
چشمای پف کرده و ترسیده ... که از تعجب داشت از جاش میزد بیرون ..
با دیدن صحنه رو به رو هم من هم اون پیری یهو  از خنده منفجر شدیم ...
انقدر خندیدیم  که اشک از چشمامون میومد ...
- خخخ معلم رو نگاه .. آخه من با چه امیدی این بچه رو بسپرم دستت؟
× بعله بخندین که نوبت خنده ی منم میرسه..
- خب تحویل بگیر شاگردتو من رفتم حوصلتونو دیگه ندارم..

Hai finito le parti pubblicate.

⏰ Ultimo aggiornamento: Mar 22, 2020 ⏰

Aggiungi questa storia alla tua Biblioteca per ricevere una notifica quando verrà pubblicata la prossima parte!

【POWER KISS】Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora