┨سوءتفاهم├

382 83 71
                                    

قسمت دهم

-ارباب جوان!لطفا برگردین!عمارت رو همینطور رها کردین,جیون و اون دختر از نبودتون دارن سوء استفاده میکنن

کیونگسو سنگریزه ی جلوی پاش را با ضربه ای شوت کرد

-الان نمیتونم برگردم هانبیول!مجبورم بمونم

-چی مجبورتون کرده ارباب؟؟لطفا برگردین,پدرتون هم..

-درمورد پدرم صحبت نکن!حوصلشو ندارم

-ارباب جوان لطفا اینطور رفتار نکنید!شما باید طبق قواعد و اصول رفتار کنین

داشت عصبی میشد.هانبیول کسی بود که همیشه میخواست کیونگسو با خوشحالی زندگی کند اما الان حرف هایش بوی دیگه ای میداد.رنگ دیگه ای گرفته بود

-زنگ زدی رو عصاب من راه بری؟؟اصول و قواعد؟؟کدوم اصول و قواعد؟ اصول و قواعدی که اختیارم رو ازم میگیره؟؟تو که مخالفش بودی..یادت رفته؟؟حرفاتو؟

-شما نباید اینطور رفتار کنین,کنترل همه چیزو دارین از دست میدید,اموال و جایگاهتون رو باید حفظ کنین

-من الان تابع قوانینیم که دلم بذاره

-نه قربان,دلتون دیگه مهم نیست,نه وقتی که اموال و دارایی تون در خطره! باید هرچه سریعتر برگردین

با کلافگی گوشی رو قطع کرد و نگاهش را به پنجره طبقه دوم داد.چراغش روشن بود و شایه کسی را از پشت پنجره میشد تشخیص داد.دستانش را در جیبش فرو کرد و سرش را بالا گرفت

-کای!دلم ازت گرفته,خیلی برام سخته که بتونم کنارت باشم,من با تمام سختیا اینجام تا ببینمت و تو با سکوتت داری ازارم میدی!چرا نمیخوای درمود حسمون حرف بزنی؟داری ازم فرار میکنی..دوست داشتنم برات کافی نیستی یا کلا ازم بیزاری؟

سرش را پایین انداخت و وارد خانه شد.لباس هایش خیسِ خیس بود.برای لحظه ای از سرما لرزید.

موهای خیسش را سمتی داد و قبل از اینکه وارد سالن شود متوجه کای شد که از پله ها پایین میامد.اخم پررنگی کرد وسرش را پایین انداخت.

-پس لو کو؟

دلخور جوابش را داد

-جاش امنه,نگران نباش

-کجاست؟

هنوزهم حاضر نبود در چشمان غریبه کای نگاهی بیندازد.دستانش را درهم گره زد و فشار انگشتانش را روی هم بیشتر کرد.پلک هایش را محکم روی هم فشرد

-خیلی مهمه؟؟خودت میرفتی دنبالش!این من بودم که رفتم دنبالش پس واسم مهم بود و مطمئنا اگه الان جاش امن نبود اینجا نبودم

کای چانه اش را گرفت و نگاهش را به او داد

-مهمه!میخوای بحثمونو یادت بیارم؟چطور ولش کردی؟

" Wounded Hearts " [Complete]Where stories live. Discover now