" شات سوم - جدایی "

170 63 2
                                    

لیوان بلند و استوانه ای شکل پر از بستنی رو جلوی بکهیون گذاشت و درحالیکه فنجون قهوه رو به سمت خودش میکشید به بستنی اشاره کرد :


-بخور تا آب نشده. مطمئنم ازش خوشت میاد.


بعد هم با غرور سرش رو بالا گرفت و ادامه داد :


-این بستنی مخصوص چانیول سازه!


بکهیون از حالت از خودراضی ای که چان به خودش گرفته بود خنده اش گرفت و یک تای ابروش رو بالا انداخت :


-واو پس باید خوشمزه باشه.


چانیول تند تند سرش رو تکون داد و انگشت شستش رو به نشونه لایک بالا گرفت :


-عالیه !


بکهیون با خنده گفت :


-حداقل بذار من ازش تعریف کنم بعد این رو بگو! اگه انقدر عالیه چرا خودت امتحانش نمی کنی پارک چانیول ؟!


چانیول شونه هاش رو بالا انداخت و گفت :


-اینکه تو توی این هوای سرد هم دلت بستنی و چیزای خنک میخواد احتمالا به ماهیت وجودیت برمی گرده و اینکه من توی این سرما دلم یه فنجون قهوه داغ میخواد باز هم به همون برمی گرده .


بکهیون لبخند زد و درحالیکه اولین قاشق بستنی رو به سمت دهنش می برد گفت :


-پس به اینجا میگن کافی شاپ.


چانیول سرش رو تکون داد و با لذت به چشم های پر از شادی و براق بکهیون بعد از خوردن اولین قاشق بستنیش خیره شد و اجازه داد صدای هیجان زده و لطیف بکهیون توی گوش هاش بپیچه :


-خدای من چان ! این واقعا عالیه. باورم نمیشه همچین مزه ای وجود داشته باشه.


اینطور نبود که چانیول اعتماد به نفسش پایین باشه یا فکر کنه که مهارتش توی درست کردن این بستنی بد و کم باشه اون فقط به یاد نداشت که هیچ وقت همچین حس غروری داشته باشه و تا این حد به مهارتش افتخار کنه. اما حالا برق چشم های شب رنگ بکهیون و اون ضربان قویِ توی صداش باعث شده بود چانیول برای اولین بار توی زندگیش از خودش بطور کامل راضی باشه و بابت یادگرفتن چیزی خوشحال بشه.


ناخواسته توجهش به دقت و کندی حرکات بکهیون در حین خوردن بستنیش جلب شد درحالیکه حالت صورت و چشم هاش کاملا در تضاد با نوع خوردنش بود. این برای چانیولی که توی این سه روز خوردن بکهیون رو دیده بود عجیب به نظر رسید و همین باعث شد تا با تعجب بپرسه :


-چرا انقدر آروم و با دقت می خوریش ؟! می ترسی تموم شه ؟! نگران نباش اگر بخوای باز هم برات درست میکنم...


بکهیون با شنیدن حرف های چان لبخند کوتاهی زد و برای لحظه ای قاشقش رو توی بستنی رها کرد. سرش رو به طرفین تکون داد و خطاب به چانیول گفت :

"The First Rainy Scent of November"  [Complete]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora