Tell me love is endless
Don't be so pretentious
Leave me like you do
زنگ خانه اش به صدا در آمد. از روی تخت بلند شد و از پله ها پایین رفت. پشت در ایستاد... لحظه ای درنگ کرد. زنگ دوباره به صدا در آمد. در را باز کرد و چهره ای آشنا پدیدار شد.
"سلام!"
"تو اینجا چیکار میکنی؟"
"اومدم ازت معذرت خواهی کنم.. میدونم نباید توی اون حال ترکت میکردم. میدونستم مادرت تمام زندگیت بود.. میدونستم مرهم زخمات منم... همه چیز رو میدونستم ولی.. ولی تو اون لویی ای نبودی که عاشقش بودم [بغض میکنه] اون لویی مرده بود.. لویی شاد و سرزنده ای که میپرستیدم.. لویی ای که با کلی احساس رنگی به زندگی سرد و بی روحم روح بخشید.. کسی که کلی تلاش کرد تا دوست پسرش باشم. من...من متاسفم. بخاطر این همه زجری که کشیدی.. بهت حق میدم اگه نبخشیم... ولی می بخشیم..اره؟"
"تو منو توی اوج شکستگیم ول کردی.. وقتی که میدونستی بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم.. به صدات.. به عطر تنت.. به این که بهم بگی دوست دارم من به همه چیز تو نیاز داشتم به این که سرتو روی سینم بزاری و من دستمو توی موهای فرفریت بزارم و نوازشت کنم... ولی من با تمام درد هایی که برام بوجود آوردی بخشیدمت... خیلی وقته که بخشیدمت. "
به ثانیه نکشید که "هری" لب های نرمش را روی لب های باریک "لویی" نشاند. و بعد از مدت ها هردو آرامش را احساس کردند. آرامشی که هردو منبع آن بودند. آن ها هنوز هم بی قید و شرط عاشق و دلباخته هم بودند. "لویی" از همان روزی که "هری" را دید عشق و آرامش خود را میان جنگل چشم هایش پیدا کرده بود. اما "هری" الان می فهمید که آرامش او میان اقیانوس های متلاطم "لویی" است.
آرامشی از جنس ابدیت...
____________________________
اینم از چپتر دوم این فف.
خب چیزی ندارم که بگم.
Hope you like it:)
Love y'all 💙💚
Vote & Comment pls.
Yours sincerely, Ocean.
YOU ARE READING
Listen Before I Go [L.S]
Fanfiction[Completed] هری عزیزم؛ من خیلی دوستت دارم ولی شاید عشق هیچوقت کافی نباشه..