If you need me,wanna see me
Better hurry'cause I'm leaving soon
[Louis]
دیگر نمی توانم این زندگی خاکستری را تحمل کنم. حتی با برگشت کسی که قلبم برایش میتپد چیزی درست نشد. احساس میکنم هیچ راه برگشتی برایم نمانده. تمام روزنه های نور بسته شده اند. با برگشت "هری" کسی که وجودش پر از عشق و آرامش است یک روزنه هم باز نشد. همه شان هنوز بسته اند. دیگر شوق زندگی در وجودم خاموش شده است و تنها راه روشن کردن آن یک چیز است...
مرگ!
"لویی عزیزم؟"
حتی دلم نمیخواهد حرف بزنم. چیزی برای از دست دادن نمانده. من "هری" را همان زمانی که ترکم کرد از دست دادم. اما هنوز هم عاشق او هستم.
"هری" سراسیمه وارد اتاق شد. و با دیدن من نفس راحتی کشید.
"چرا جوابمو ندادی؟ ترسیدم...بهرحال بیا بریم صبحونه بخوریم"
از روی تخت بلند شدم و قبل از اینکه برود او را به آغوش کشیدم. عطر تنش را با تمام وجودم بوییدم. دستانم را میان موهای بلند و فرفری اش بردم. او را کمی از خود فاصله دادم. به چشمان سبز و آشفته اش خیره شدم و لب هایم را روی لب های نرم او نشاندم و او را میهمان بوسه ای طولانی و عمیق کردم. وقتی از او جدا شدم لبخند میزد.
"فکر میکردم دیگه عاشقم نیستی لویی..."
"من تا آخرین لحظه ی زندگیم عاشقت میمونم و هر روز بیشتر از قبل عاشقت میشم... اما برای من راه برگشتی باقی نمونده... "
"منظورت چیه؟"
"هیچی عزیزم... بیا بریم صبحونه بخوریم"
______________________________
این هم چپتر سوم. امیدوارم خوشتون بیاد. دوستتون دارم گایز.
Vote & Comment pls.
Yours sincerely, Ocean.
VOUS LISEZ
Listen Before I Go [L.S]
Fanfiction[Completed] هری عزیزم؛ من خیلی دوستت دارم ولی شاید عشق هیچوقت کافی نباشه..