خونه زین و لویی به کلبه تقریبا خراب شده تو حاشیه چشایر بود، و به دلایلی که هری نمیدونست از وقتی یادش میومد زندگیشون به اونا گره خورده بود و چیزای مشترک زیادی باهم داشتن مثلا اینکه لویی و لیامم علاوه بر اینکه هیچ شباهتی بهم نداشتن به خانوادشونم هیچ شباهتی نداشتن، زیبایی شرقی و ماه گونهی زین کاملا با جذابیت نفس گیر اروپایی لویی با اون چشمای اقیانوسی و موهای فندقیش متفاوت بود.
هری و لیام رسیدن دم خونهی کندی ها و در زدن همون موقع لویی درحالی که با عصبانیت سر زین داد میزد که دست از سر موهای لنتیش برداره و سریع تر بیاد بیرون درو باز کرد و پاش لیز خورد و هری شونه هاشو گرفت و نذاشت بیفته ( ینی با صورت داشته میخورده زمین، هری به حالتی که شونه هارو ماساژ میدن شونه های لو رو گرفته و کشیدتش بالا)
لو به هری نگا کرد و گفت ممنون وزغ کوچولوی دراز، میبینم که حسابی بزرگ شدی، ببینم کی میخوای بزرگ شدنو تموم کنی؟
هری لبخند زد، نمیدونست چرا وقتی کس دیگهای کوچولو خطابش میکنه اونقدر ناراحت میشه اما وقتی لویی بهش میگه کوچولو اونقد براش شیرینه، با خودش فک کرد حتما بخاطر اینه که از بچگی همبازی بودیم..(جون عمت 😑😂)
لویی سال سومی بود و هری سال اولی، زین و لیامم سال دومی بودن
هری حقیقتا استرس داشت، نمیدونست دبیرستان قراره چجوری باشه، دبیرستانی که میرفتن یه دبیرستان بود که بیشتر دانش آموزاش وضعیت مالی خوبی نداشتن، و خب این یجورایی هریو خوشحال میکرد، چون تو دوران راهنمایی هیچوقت نمیتونست پیش بقیه پسرا بشینه چون پدر و مادرش پول نداشتن که براش کوله پشتی مدل جدید یا کفشای اسپورت خفن بخرن.
حداقل تو مدرسه جدید همه قرار بود یکسان باشن.
هری گفت: هی لویی... اون مدرسه.. چجور جاییه؟
_اوه اونجا یه بهشته عزیزم... اوه هری مدرسه مدرسست دیگه! انتظار داری چجوری باشه؟ به شتی بقیه مدرسههاست فق خوبیش اینه که بیشتر آدما اونجا یا متوسطن یا فقیر، پس هیچکس قرار نیس مسخرت کنه پسر کوچولو، تا میتونی ازین موضوع لذت ببر، چون تو دانشگاه فک نکنم قرار باشه همچین اتفاقی بیفته و عملا هممون اونجا قراره بفاک بریم.
هری لبخند تلخی زد و تیله های سبزشو از لویی گرفت
اون طرف زین داشت فک میکرد چطوری سر بحث با لیامو باز کنه، اون واقعا دوس داشت لیام با شکلاتیاش بهش نگاه کنه و توجه کنه، زین یدفه بی مقدمه گفت: هی لیام تو خیلی جذاب شدی!
خودشم از چیزی که گفته بود یکه خورد تو دلش گفت، فاک یو کندی! این چی بود گفتی؟ اونکه همون لباسای همیشگی ک برای مدرسه میپوشه رو پوشیده!
لیام گفت: اوه چیزه.. منکه کاری.. ینی خب.. مرسی درهرحال
تو همین صحبتا بودن که رسیدن مدرسه.
...
همبازی بچگی 😑😂
بیا برو بمیر هزااا، کیارو سر کار میخوای بزاری 😑😂
ووت بدین ک نکنمتون :|
بوص"
BINABASA MO ANG
Searching for the truth
Fanfictionهری و لیام باهم برادرن، که با خانواده فقیرشون توی یه چادر زندگی میکنن زین و لویی هم برادرن و وضعیت چندان خوبی ندارن ولی در هر حال از هری و لیام بهترن و تو یه خونه تو حاشیهٔ شهر زندگی میکنن نایلم بچه لوس یه خانوادهی پولداره و روحشم از وجود پسرای دیگ...