4. Wanna do it here? (part 2)

7K 513 56
                                    

کار اونروز جیمین تموم شده بود.
این سری عکسبرداریش برای پروژه ی افتتاح لاین جدید لباس بود و تو عکسبرداری بعدی جیمین تنها نبود.
دفعه ی بعد که مدلای دیگه ای هم حضور داشتن، قرار نبود مثل اونروز بگذره، چون اونا حرفه ای تر از اونی بودن که اینکارو جلوی بقیه سر کارشون بکنن.
چیزی که جونگکوک رو عصبی میکرد این بود که میدونست که اون پسر هم مشتاقه ولی هنوز نتونسته بود کاری کنه.
عکسبرداری بعدی که روز آخر بود، سه روز بعد انجام شد و حالا با گذاشتن عکسا تو سایت و باز شدن سایت برای سفارشها، اون لباس ها به سرعت فروخته شدن و طراح اون لباس ها جشنی برای این موفقیت بزرگش گرفت. جونگکوک با دیدن کارت دعوت تنها چیزی که تو ذهنش اومد رو به زبون اورد_"شانس آخر" بعد نیشخندی زد.

اون حتی برای اونروز به خرید هم رفته بود چون بهرحال برای شانس آخرش میخواست از همیشه آماده تر باشه.
روز جشن رسیده بود و جونگکوک با اعتماد بنفس همیشگیش خونه رو به مقصد جشن ترک کرده بود.
از ماشین پیاده شد و سوییچ رو به دربون هتلی که جشن توش گرفته شده بود تحویل داد. آروم راه میرفت، اگه خودش عکاس اون پروژه نبود قطعا بعنوان مدل میشد ازش استفاده کرد.

بعد از ورود، سلام و مکالمه های کوچیک با همه، به سمت میز نوشیدنی ها رفته بود. لبخند از رو لبش پاک نمیشد، مصمم تر از همیشه اونجا منتظر بود.
با شنیدن صدای یکی از پشتش لبخندش عمیق تر هم شد.
+"شما عکاس این پروژه بودین؟"
جونگکوک یکی از نوشیدنی ها رو دستش گرفت، لبخندشو تا حدی کم کرد که فقط یه گوشه ی لبش بالا باشه و روشو برگردوند_"بستگی داره کی باهام کار داشته باشه"
جیمین خنده ی پوف مانندی بیرون داد که چشماشو هلالی کرده بود بعد سرشو یه طرف خم کرد_"یکی از مدلای اون پروژه"
-"و چیکار ممکنه داشته باشه؟"
+"نمیخواین با خودش صحبت کنین تا بفهمین؟"
-"نه، فعلا به مکالمه با چشمگیر ترین آدم این جشن مشغولم"
جیمین همونجوری که سرش خم بود و لبخند رو لبش بود، لب پایینش رو گاز گرفت_"جئون جونگکوک تو هیچوقت تو جواب دادن کم نمیاری"
جونگکوک لبخند دندون نمایی زد_"نوشیدنی؟"
جیمین سری تکون داد و به میز نزدیک تر شد. یکی از نوشیدنی هارو دستش گرفت_"به سلامتی این پروژه ی موفق"
-"و به امید پروژه های مشترک دیگه"
جونگکوک لیوانشو به لیوان جیمین زد و یه جرعه ی ریز از نوشیدنیشو خورد.
-"خب هنوز تصمیم نگرفتی شغلتو تغییر بدی به عکاسی؟ میتونیم همکارای خوبی بشیم"
جیمین همون لحظه حس کرد اگه قرار باشه دیگه همو نبینن، قطعا برای راحت بودن و شوخی های جونگکوک دلش تنگ میشد.

+"هنوز اونقدری ماهر نشدم که بتونم رودست بهترین عکاس این جمع بزنم، پس نه ممنون" بعد یه جرعه از نوشیدنیش خورد و نگاهی به سرتاپای جونگکوک انداخت_"ولی فکر کنم تو تصمیم گرفتی همکار من بشی"
جونگکوک اونقدر از همراهی جیمین تو لاس زدنش خوشحال بود که کاملا عصبانیتش بابت آخرین روز عکسبرداریشون رو که هیچ کاری نتونسته بود بکنه رو فراموش کرده بود.
-"اوه نه، فقط میخواستم برای همراهی چشمگیرترین فرد این جشن ظاهر مناسبی داشته باشم"
جیمین سرشو پایین انداخت تا لبخند گشاد و صورت سرخ شده ش رو تا حدی مخفی کنه. یه کم سرشو تکون داد و روشو سمت جونگکوک کرد_"بریم یه جای آرومتر که صدامون راحت به هم برسه؟"
جونگکوک چندثانیه نگاهش کرد و لبخند گرمی زد_"بریم"
هردوشون آروم کنار هم قدم میزدن و از اونجا دور میشدن.
تنها جایی که بنظرشون میتونستن یه کم از اون سروصدای موزیک و همهمه ی صحبت ها دور باشن اتاق آینه و پرو لباس اون سالن بود.

Oneshot Collections 🔞 || KookminWhere stories live. Discover now