طبق چیزی که از اخبار شنیده بود ، اون شب سردترین شب سنت پترزبورگ بود.
امسال چهارمین سالی بود که بدون خانواده اش جشن کریسمس میگرفت. کشور های بهتری هم برای ادامه تحصیل بود مثل چین یا ایتالیا... اما بخاطر وضعیت مالی خانواده اش روسیه بهترین گزینه برای ادامه تحصیل بود.
اون آب و هوای سرد شاید برای یه آدمی که تو آب و هوای گرم بوسان زندگی میکرده ، وحشتناک و غیرقابل تحمل بود...اما چان مدت ها بود که به اون آب و هوای سرد و برفی عادت کرده بود.
۶ ماهی بود که تونسته بود با پولی که از کار تو رستوران پس انداز کرده بود از خوابگاه بیرون بیاد و یه خونه نقلی و ساده رو اجاره کنه.
نگاهی به درخت کریسمس کنار شومینه انداخت. درختی که تا کش شلوارش بزور بالا اومده بود! خرید درخت کریسمس بزرگ چه فایده ای داشت وقتی فقط خودش باید باهاش سر میکرد و کسی رو نداشت تا سال نو رو با تزیین درخت بزرگ کریسمس جشن بگیره...
فقط دوتا کادوی کوچیک و کاغذ پیچی شده پایین درخت کریسمس گذاشته شده بود که اون هم نزدیکای ظهر دوست های دانشگاهش براش اورده بودن.
کمی به شومینه نزدیک شد و ژاکت قهوه ای بافتنیش رو به خودش نزدیک تر کرد.
دو زانو روی پاهاش نشست و کف دست هاش رو به سمت آتیش گرفت تا کمی سردی دست هاش کم بشه."حتی با اینکه شومینه هم روشنه باز هم هوا سرده!"
نگاهی به پنجره کرد. برف شدید و سنگینی میبارید و معلوم بود تا تمام شهر رو سفید پوش نکنه بیخیال نمیشه.
همونجور که محو بارش برف از پشت پنجره بود ، صدای کوبیده شدن در بلند شد. با تعجب از جاش بلند شد و به در نگاه کرد."تو این سرما کی میتونه باشه!"
همونجور که کف دست هاش رو بهم میمالید تا کمی گرم بمونه به سمت در رفت. با بازکردن در موجی از سرما به صورتش کوبیده شد.
روبه رو و چپ و راست رو نگاه کرد اما هیچکس نبود. حتی خیابون هم سوت و کور بود و بعید میدونست اصلا کسی نزدیک خونه شده باشه!زیرلب فحشی داد و خواست درو رو ببنده که متوجه جعبه کادو شده ای شد. با تعجب ابروهاش رو بالا داد و جعبه رو برداشت. باد شدیدی که به صورتش خورد باعث سوزش شدید گونه اش شد. سریع داخل خونه رفت تا بیشتر از این توی اون سرما نمونه.
روی مبل راحتی نشست و جعبه رو روی پاهاش قرار داد."این دیگه چیه؟ کی دیگه برام هدیه کریسمس فرستاده!"
با کنجکاوی دور جعبه رو گشت تا چیزی از فرستنده اش پیدا کنه اما هیچ چیزی نبود. نگاهش به کاغذی که با یه نخ از جعبه آویزون بود افتاد.
"Baekhyun day?"
با تعجب نوشته رو خوند."بکهیون دیگه کیه! نکنه جعبه رو اشتباه فرستادن؟!"
به عکسی که روی کاغذ بود نگاهی کرد. از حالت چشم هاش معلوم بود که روسی نیست و برای آسیای شرقیه. اما موهای بلوند ، لپ های گل انداختش و پوست سفیدش اون رو شبیه روس ها کرده بود.
حس کنجکاوی بیش از حدی بهش دست داده بود. سرش رو به طرفین تکون داد از شر افکارش خلاص بشه.
YOU ARE READING
Cappuccino (کاپوچینو)
Short Story✿ وضعیت : پایان یافته✔ ✿ ژانر : رومنس ، فانتزی ، انگست ✿ کاپل اصلی : چانبک ✿ خلاصه : - چان برای ادامه تحصیل به روسیه میره و درست در شب کریسمس ، هدیه ای عجیب میگیره.. یه کاپوچینو با آرم عجیبی که بهش وصله.. کاپوچینویی که به محض خوردنش ، پسری با موها...