■ فلش بک - 1 ماه پیش - مسابقات پاتیناژ ■
"بک من استرس دارم"
بک لبخند جذابی زد "نگران نباش.. حواسم بهت هست یوشا"
چشمکی به دختر چشم آبی مقابلش زد. دست یوشا رو توی دست هاش گرفت و باهم وارد پیست مسابقه شدن.
صدای همهمه جمعیت با وارد شدن اون زوج بلند شد.
بک با غرور به جمعیت زیادی که روی صندلی تماشاچیا تشویقش میکردن نگاه کرد.از وقتی 11 ساله اش بود ، وارد روسیه شده بود و با حمایت مادر و پدرش این ورزش رو دنبال کرد. روسیه بخاطر آب و هوایی که داشت ، بهترین کشور برای پیشرفت توی همچین ورزشی بود.
کاتیوشا ، علاوه بر نامزد یجورایی بهترین دوست بک هم به حساب میومد. اون تنها کسی بود که وقتی بک پا به اون کشور گذاشت حمایتش کرد و باهاش دوست شد.
اونا دوستای چندین ساله هم به حساب میومدن و باهم به این مرحله از موفقیتشون رسیده بودن.با پخش شدن موزیک ، از هم فاصله گرفتن و با اسکیت های مخصوصشون شروع به انجام حرکات هماهنگ کردن.
هنوز 2 دقیقه نگذشته بود که بک حس کرد اسکیتش مثل همیشه خوب روی زمین یخی حرکت نمیکنه. اضطراب بدی به جونش افتاد.
(لعنتی... باید یجوری باهاش تا 13 دقیقه دیگه کنار بیام! یکم دیگه باید تحمل کنم...)5 دقیقه دیگه هم گذشت. به سختی میتونست اون اسکیت رو کنترل کنه تا رقص رو خراب نکنه.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت. البته فقط تا دقیقه 8 ام مسابقه...یوشا مقدار زیادی از بک فاصله گرفت.
صدای همهمه و جیغ مردم بیشتر از قبل شده بود.
همه منتظر اون حرکت اصلی مسابقه بودن.عرق سردی روی کمر بک نشست. مطمئن نبود که با اون اسکیت های خراب شده بتونه از پس این حرکت خطرناک بربیاد.
با حرکت کاتیوشا به سمتش ، پاهاش رو به سختی با اون اسکیت های سنگین رو زمین یخی تکون داد و از جاش تکون خورد.
سعی کرد با تمام توانش سریع تر حرکت کنه. نباید این موقعیت رو خراب میکردن. سال ها آرزوی رسیدن به همچین جایی رو داشتن.
نباید با یه اشتباه آینده خودش و کاتیوشا رو خراب میکرد.وقتی درست به فاصله کمی از هم رسیدن ، هردو از روی زمین پریدن و حرکت چرخشی رو انجام دادن.
به نظر میومد خطر رفع شده...
اما همین که بک پرش رو انجام داد ، تیک فلزی اسکیتش روی زمین افتاد...هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد همچین اتفاقی درست موقع پرش اتفاق بیفته!
از شوک این قضیه نتونست تعادلش رو حفظ کنه و محکم از پشت سر به زمین کوبیده شد.صدای بلندگو ، همهمه مردمی ، فریاد های کاتیوشا...
همه این ها پس زمینه صدای سوت بلندی بود که توی سر بک پخش میشد.
دهنش رو مثل یک ماهی که روی خشکی در حال جون دادنه باز و بسته میکرد تا راه نفس بند اومده اش رو باز کنه.
هیچ دردی حس نمیکرد...
فقط خفگی شدید داشت عذابش میداد...
ESTÁS LEYENDO
Cappuccino (کاپوچینو)
Historia Corta✿ وضعیت : پایان یافته✔ ✿ ژانر : رومنس ، فانتزی ، انگست ✿ کاپل اصلی : چانبک ✿ خلاصه : - چان برای ادامه تحصیل به روسیه میره و درست در شب کریسمس ، هدیه ای عجیب میگیره.. یه کاپوچینو با آرم عجیبی که بهش وصله.. کاپوچینویی که به محض خوردنش ، پسری با موها...