نگاهش به تصادف وحشتناکی که تو خیابون مقابل شده بود ، افتاد.
ماشین رو جدول های خیابون چپ کرده بود و دختر جوونی با بدن خون آلود از پنجره سمت سرنشین بیرون افتاده بود.
چان همراه مردم دیگه به سمت محل تصادف دوید. با اضطراب گوشیش رو از داخل جیبش بیرون کشید تا با آمبولانس تماس بگیره."اون مرده... بیخودی وقت خودت رو تلف نکن چان"
چان با صدای بک برگشت "چی!؟"
بک بیخیال شونه ای بالا انداخت "گفتم مرده! همین الانم دارم روحش رو میبینم" به سمت راستش اشاره کرد "میتونی ببینیش!؟"
چان نگاهی به اون سمتی که بک اشاره کرد انداخت. اما هیچکس نبود.
"نمیبینمش!"
بک بیخیال گفت "تعجبی هم نداره تو فقط میتونی منو ببینی!"
روح دختر مرده با ناراحتی به بک نگاهی کرد. به روسی گفت "تو هنوز نمردی بکهیون!"
بک سریع برگشت و با تعجب به همون زبان پرسید "تو منو میشناسی!؟ میدونی جسم من کجاست؟ خانواده ام چی!؟ اونارو..."
دختر عقب عقب رفت و لبخندی زد "وقتی نمونده... من باید برم... مراقب خودت باش و خوب زندگی کن بکهیون... تا ابد عاشقتم..."
بک به سمتش قدم برداشت "هی صبر کن!"
اما اون روح درست مقابل چشم های بک ، همراه وزش باد عجیبی به دوردست آسمون ابری کشیده شد.چان بعد از اینکه آدرس رو به اورژانس گفت تلفن رو قطع کرد و تو جیبش سر داد. آدم های زیادی دور جسم بیجون اون دختر بلوند جمع شده بودن.
چان برای آخرین بار نگاهی به دختر خون آلود کرد. موهای طلاییش از دو طرف بافته شده بودند و پوستش به شدت سفید میزد. (حیف... واقعا دختر قشنگی بود...)صدای پچ پچ های اطرافش بلند شد.
"اون کاتیوشا نیست؟"
"اوه خدای من اون کاتیوشا وِلادمیره!"
"همون رقاص معروف!! چطور ممکنه... اوه خدای من!! همین تازگیا اجرا رو پیست یخ داشت"
چان با سردرگمی به حرف های مردم گوش میداد. حدس میزد اون دختر باید ادم معروفی باشه.
از جمعیت فاصله گرفت و از خیابون به سمت پیاده رو رفت. شال گردنش رو بالا داد و با لحن آرومی گفت."بک هنوز اینجایی!؟"
"درست پشت سرتم نگران نباش"
چان چیزی نگفت و دستش رو تو جیبش سر داد. صحنه ای که دیده بود به اندازه کافی حالش رو گرفته بود و حتی حوصله حرف زدن با بک رو هم نداشت.
به محض دیدن اولین کافه واردش شد و در رو پشت سرش بست.
بک با اخم به در بسته شده نگاه کرد."احمق چرا در رو بستی! هی میخوام مثل انسان های عادی رفتار کنم هی خرابش میکنی.."
با دلخوری از در رد شد و کنار چان روبه روی صندوق ایستاد.
YOU ARE READING
Cappuccino (کاپوچینو)
Short Story✿ وضعیت : پایان یافته✔ ✿ ژانر : رومنس ، فانتزی ، انگست ✿ کاپل اصلی : چانبک ✿ خلاصه : - چان برای ادامه تحصیل به روسیه میره و درست در شب کریسمس ، هدیه ای عجیب میگیره.. یه کاپوچینو با آرم عجیبی که بهش وصله.. کاپوچینویی که به محض خوردنش ، پسری با موها...