Chapter 3

2.3K 415 545
                                    


(( H ))

انگشتاش با عجله و سرعت زیاد رو اسکرین گوشیش حرکت میکردن انگار که یه موجود شیطانی دنبالش افتاده بود و اون داشت سعی میکرد ازش فرار کنه.

'وات. د. فاک.'

گوشیش رو کنار گذشت و همون لحظه پیامش به مخاطبش رسید. دستاش رو به گوشه ی کانتور فشار داد و به سنگ مرمر سفیدش خیره شد در حالی که تلاش میکرد خوب فکر ‌کنه. حالش بد بود و حس میکرد شکمش داره به هم میپیچه.

اگه کفشای لویی کنار در نبودن، باورش نمیشد که ده دقیقه ی اخیر واقعا اتفاق افتاده. لویی فقط چند دیوار اونطرف تر بود و داشت تو حموم خونش دوش میگرفت.

هری تنها بود، تو کابین کوچیک لعنتیش، با کسی که تمام زندگیش اون رو میخواست... و این اصلا ایده ی خوبی نبود. از خودش میپرسید چه خطایی کرده بود که با همچین بدبختی ای مواجه شده بود؟

گوشیش زنگ خورد و همون لحظه با دستای لرزونش جواب داد.

"فکر کنم رسید آره؟" نایل گفت و با صدای بلند خندید. اگه تو موقعیت متفاوتی بودن احتمالا صدای خندش حال هری رو بهتر میکرد ولی الان نه.

"آره‌." هری تلاش کرد صداش رو آروم نگه داره. به اتاق رختشویی رفت و در رو پشت سرش بست. "اون اینجا چیکار میکنه نایل؟ چرا تنهاست؟"

"مثلا اگه یه نفر دیگه هم بود چه فرقی میکرد؟" لحن صدای نایل گیج به نظر میرسید.

چشمای هری گشاد شدن. "اینجا چه خبره؟ تو- تو تمام مدت نقشه میکشیدی که اینطوری بشه؟" موهاش رو محکم تو دستش گرفت، انقدر که نزدیک بود از ریشه کنده بشن و دوباره به حرف زدنش ادامه داد "اوه فاک، نایل، تو واقعا فکر میکردی من خوشحال میشم؟"

"آره، فکر کردم حداقل تشکر میکنی" نایل غر زد.

هری دیگه‌ نمیتونست وزن خودش رو تحمل کنه پس روی زمین نشست و پشتش رو به در تکیه داد. "شت، من به فاک رفتم نایل، اوه خدای من..."

"این که خوبه" نایل با خنده گفت. صداش طوری بود که انگار داشت پاپ کورن میخورد. "هز، تو خوب میشی باشه؟ اون فقط لوییه، همون پسری که سالهاست عاشقشی،" چند ثانیه مکث کرد. "تو هنوزم عاشقشی مگه نه؟"

هری با بیچارگی خندید و دستش رو روی پیشونیش گذاشت.

"هنوزم هستم." با صدای آروم اعتراف کرد.

"خب، حالا یه شانس داری که یه کاری بکنی." نایل گفت. "شما میتونین تنهایی یه عالمه با هم وقت بگذرونین، حرف بزنین و حتی میتونین سکس کنین. فکر کنم این برای هردوتون عالی میشه."

"تو باید ازم میپرسیدی. اگه میپرسیدی احتمالا من بهت میگفتم وقتت رو هدر ندی. اون حتی دیگه با من حرف نمیزنه. این... به اون آسونی که تو فکر میکنی نیست،" هری گفت و حس میکرد گلوش داره میسوزه. بعد از چند ثانیه ادامه داد، "من فقط دنبال... سکس نیستم. این فقط در مورد سکس نیست."

To the ends of the earth~L.S [Completed]Where stories live. Discover now