Chapter 12

3.2K 360 515
                                    


اونا برای صبحونه تیکه های نون تست و میوه خوردن. موز برای هری و هلو برای لویی. هری براش یه فنجان چایی درست کرد و بعد یکم از مال لویی رو خورد چون چایی خودش رو نمیخواست.

رو به لویی گفت: "ممنونم." و فنجانش رو بهش برگردوند و یه بوسه رو گونه‌ش و یکی دیگه رو گوشه ی لباش گذاشت. دستاش رو دور شونه های لویی حلقه کرد و چونه‌ش رو بوسید. لویی یکم از چاییش رو خورد و با کنجکاوی بهش نگاه کرد.

"داری سعی میکنی تحریکم کنی؟"

"آره." هری فنجان لویی رو از دستش گرفت و اون رو روی کانتور گذاشت و لباشون رو به هم چسبوند. اگه حالا اجازه داشت این کار رو بکنه کی میتونست ازش بخواد که بس کنه؟

لویی تصمیم گرفت یکم لوسش کنه، دستش رو به نرمی روی کمر هری گذاشت. حتی اجازه داد زبوناشون هم روی هم کشیده بشن. و بعدش عقب کشید، فنجان چاییش رو برداشت و از صندلیش بلند شد. "سوزان بویل."

هری پیشونیش رو به کانتور چسبوند و ناله کرد.

اونا لباسای گرمشون رو پوشیدن، با بوت های بزرگ و کت های نرم و پشمی بزرگتر. هری یکی از لباسای ضخیمش رو به لویی قرض داد چون مناسب هوای برفی بود. لویی رسما داشت توش شنا میکرد و بخاطر اینکه تا بالای زانوهاش میرسید و باعث میشد قدش کوتاه تر دیده بشه غر زد.

"از نظر من خیلی دوست داشتنی و بامزه دیده میشی." هری با انگشتش رو نوک بینیش زد و لویی زبونش رو بیرون آورد تا انگشتش رو لیس بزنه.

اونا شالگردن های ضخیم دور گردنشون حلقه کردن، مال هری زرد و به رنگ گلای آفتابگردون بود و مال لویی قرمز روشن به رنگ سیب... اونا کلاها و دستکشای غیرهمرنگ پوشیدن و بعدش از خونه بیرون رفتن و تو سرما قدم گذاشتن.

"فاک، این اصلا ایده ی خوبی نیست." لویی به خودش لرزید وقتی که چند تا از دونه های برف توسط باد تو صورتش خوردن. سرش رو برگردوند و خودش رو تو قفسه ی سینه ی هری مخفی کرد.

هری خندید و دستاش رو دور شونه های لویی حلقه کرد. "همین الان هم میتونیم برگردیم تو و... میدونی... همدیگه رو بغل کنیم."

لویی عقب کشید. "تلاشت ستودنی بود. زود باش. بیا بریم تمومش کنیم."

هری آه کشید و این رو به عنوان آخرین تلاشش در نظر گرفت. انگار به جز درست کردن سوزان بویل راه دیگه ای وجود نداشت.

اونا تو درست کردن آدم برفی مهارت خاصی نداشتن چون مدت زیادی بود که هیچ کدومشون این کار رو نکرده بودن. تو لندن به سختی برف میبارید و برنامه هاشون اجازه نمیداد با همون یه ذره برفی هم که خیلی کم پیش میومد بباره خوش بگذرونن.

اونا شروع به چسبوندن گلوله های برفی بزرگ به همدیگه کردن و بعد از اینکه یه تنه ی بزرگ درست شد با دستاشون صافش کردن.

To the ends of the earth~L.S [Completed]Where stories live. Discover now