Chapter 2

388 95 21
                                    

روز بعد بود که لویی باعث شد لیام،دوست پسر نایل، تقریبا یک حمله قلبی داشته باشه.این دقیقا کاری نبود که اون کرد.اون از خواب با یکی از بدترین سردرد هایی که تو این چند سال اخیر داشت بیدار شد .
تصمیم گرفت راه درمان مامانش رو انجام بده و به آشپزخونه رفت تا یکم چای یورکشایر با یک تیکه پرتقال و عسل برای خودش درست کنه . با وارد شدنش به اشپزخونه  بدون هیچ تیشرتی و فقط با یک شلوار راحتی،لیام جیغ کشید و دوتا ظرفی که توش تخم مرغ داشت از دستش افتاد و باعث شد زمین پره تخم مرغ و شیشه بشه.

"چه مرگته لیام؟ "
لویی همونطور که به تخم مرغ هایی که بوی خوبی میداد و رو زمین ریخته بود نگاه میکرد و به این فکر میکرد که سرزنشش میکنن اگه اونارو از روی زمین بخوره و قطعا مطمئن میشد که تیکه های شیشرو برداره.

" از کدوم گوری اون گردنبندو اوردی لویی تاملینسون؟ " 
صدای لیام باعث شد نگاه مشتاق لویی سردرگم بشه.

"راجب چی دا....."
حرف پسر جوون تر قطع شد وقتی به پایین نگاه کرد و دید گردنبند کوچیکی به شکل هواپیمای کاغذی از یک آویز دور گردنشه.
"فاک لیام.نمی-لعنتی..نمیدونم"
اون همونطور که دستشو بالا برد تا سطح صاف اون آویز رو لمس کنه گفت وباعث شد چیزهایی تو ذهنش واضح تر بشن.اون پسر غریبه موفرفری به نام هری تو دستشویی.

" منظورت چیه نمی دو-"
لویی با بالا بردن دستش لیامو متوقف کرد و از دست دیگش برای تکیه زدن به کانتر استفاده کرد.

" نایل منو مجبور کرد دیشب به رومرز برم و وقتی که توی دستشویی بودم یک پسر قد بلند به اسم هریو دیدم و اون شروع کرد به حرف زدن با من . من بهش گفتم از گردنبندش خوشم میاد و اون به من دادش..لیام،کی اهمیت میده؟به من یک قرص ادویل یا نورکو میدی؟میدونی...اگه نورکو باشه بهتره"
لویی گفت و چرخ زد تا شیشه قرص مسکن قوی نایل رو از رو کانتر برداره.

" تو قرار نیست اونا رو برداری وقتی میدونی زانوی نایل بیشتر نیازشون داره"
لیام گفتو شیشه قرصو قبل اینکه انگشت های کوچیک لویی بتونه اونو بگیره قاپ زد.

" اوو..کامان لیام...اونها توی مثلا پنج دقیقه اثر میکنن در صورتی که ادویل تقریبا پونزده دقیقه زمان میبره. "
لویی همونطور که برای خودش چای درست میکرد گفت.

" پس بیا یکی بردار.تو میدونی براچی بهت اون گردنبندو داده؟ "
لیام پرسید و برگشت تا شیشه قرص هارو بلندترین قفسه ای که داشت بزاره و باعث شد لویی بهش خیره شه چون اون خیلی کوتاه بود برای اینکه دستش به اون شیشه برسه.

" من قبلا گفتم اگر گوش میدادی لیوم.اون به من داد به خاطر اینکه من گفتم ازش خوشم میاد "
لویی همونطور که لیوان آب جوشو برمیداشت تا کیسه چای رو توش بزاره غرغر کرد و عسل هارو برداشتو یکم توش ریخت قبل اینکه دنبال پرتقال بره.

The Paper Airplane {Larry Mpreg} Where stories live. Discover now