[Chapter 4]
صبح روز شنبه بود. صدای دلنشین پرنده ها باعث شد که چانیول از خواب پاشه! خیلی بی حوصله از جاش بلند شد و از اتاقش بیرون رفت تا کاراشو انجام بده. دست و صورتشو شست و زود صبحونشو خورد تا دیر نکنه. بعدشم لباساشو میپوشه و راه میفته...
همه کلاس نشسته بودنو منتظر استادشون بودن...
بالاخره استاد با یه پسر قد بلند میاد کلاس...
چانیول خیلی اروم رو به بکهیون میکنه و میپرسه "تو اینو میشناسی؟"
بکهیونم با تن صدای اروم تر جواب میده "نه...یادم نمیاد همچین کسیو تا حالا دیده باشم تو دانشکده.."
استادشون شروع میکنه ب حرف زدن
"خب...صبح بخیر دانشجو های عزیز!امروز یک دانشجوی جدید انتقالی داریم که قراره از این به بعد با ما باشه...میخوام باهاش آشنا بشین! «اوه سهون» اون یکی از برترین دانش آموزان هست! خودتونو واسه رقابت های سالم اماده کنید! همینطور دوستی های بزرگ! خب...بهتره درسمونو شروع کنیم...سهون! تو هم کنار کیم جونگین بشین... به نظر میاد فقط صندلی کنار اون خالیه.."
کای دست تکون میده تا سهون بیاد پیشش و باهم بشینن...کلاسشون بعد ۲ ساعت تموم شد...
کای با ذوق شوق شروع میکنه به حرف زدن "بچه هاااا این واقعا خیلی جذابه!!!فک کنین...پیش من نشست!لعنتی!!راستی..شما باهم باشین من قراره دانشکده رو به سهون نشون بدم!"
چانیول با چشم چرونی جوابشو داد "یا خدا اینم از دستمون رفت!"
کیونگسو قیافش یجوری بود!انگار بغضش گرفته بود...اون نسبت به کای یه حس خاصی داشت ولی نمیدونست چیه...شایدم میدونست...ولی خودشو گول میزد!—————————————————————————
کای بالاخره تونست خودشو پیش سهون برسونه!
"سهون! اینجایی! بالاخره پیدات کردم 😄"
"هی جونگین..ممنون که میخوای دانشکده رو بم نشون بدی!"
"خب من خودم خواستم ^^ پس نیازی به تشکر نیس!راستی..منو دوستام کای صدا میکنن...توعم میتونی کای صدام کنی"
"همم باشه پس!"کای و سهون باهم داشتن دانشکده رو میگشتن...سهون خیلی یهویی به کای گفت "از اینکه باهات اشنا شدم خیلی خوشحالم!امیدوارم دوستای خوبی واسه هم باشیم!"
کای بعد اینکه کلمه دوست رو شنید، یکم نا امید شد.. ولی سعی کرد خودشو جم و جور کنه "د-دوست...اره..
منم همینطور!ممنون که منو به عنوان دوست خودت میبینی!راستی..نظرت چیه بعد کلاس دوستامو بت معرفی کنم؟"
"بنظرم فکر خیلی خوبیه 😃"
"خببب پس بریم سر کلاس که بعدشم بتونم تورو باهاشون اشنا کنم"بالاخره خودشونو تونستن سر کلاس برسونن و خوشبختانه استادشون دیر کرده بود..
چانیول با قیافه پوکرش گفت "به به!میبینم که کیم جونگین هم بالاخره تونست خودشو برسونه!"
بکهیون هم ادامشو اومد "حالا دیگه مارو تنها میزاری میری پیش اون اوه نمیدونم چی چی؟!"
کای با حرف بکهیون عصبی میشه ولی سعی میکنه خودشو اروم نگه داره "اسم اون اوه سهونه! هم شماها چتونه؟! فقط خواستم احساس تنهایی نکنه! همیـ..."
کیونگسو با صدای گرفتش پرید وسط حرف کای "همین؟!"
"یااا سو تو دیگه نه!"
"راس میگی اصن من کیم..خفه میشم اصن بیخیال"
"کیونگ منظورم این نبود!!"
همینجوری وسط بحثشون کریس میاد کلاس و با صدای بلند میگه که مشکلی برای استادشون پیش اومده و کلاس تشکیل نمیشه..بعدشم میاد دست بکهیونو میگیره و میبرتش بیرون از کلاس! چانیول داشت پا میشد بره دنبالشون که کیونگسو جلوشو میگیره!
YOU ARE READING
-𝑆𝑜𝑚𝑒𝑡ℎ𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑠 "𝑔𝑛𝑜𝑟𝑤"-
Fanfiction"چی میشه اگه از احساساتت مطمئن نباشی و نتونی بین دوست و عشقت یکیو انتخاب کنی...و چی میشه اگه ندونی عاشق کی ای و دوستت کیه...؟!" این فیک درمورد چهار تا دوسته که اسماشون چانیول، بکهیون، کیونگسو و کای هست.. این چهار تا دوست، باهم از بچگی بست فرندن و به...