I'll meet you in the pouring rain

1.6K 194 23
                                    

بارون نم نم میباره.
هوای خوبی برای یه بحث جدی نیست. یا نه؛ شاید امروز کلا روز خوبی نیست.

هوای سنگین، نفس هاش رو سنگین تر میکنه.
همیشه اینطوری نبوده. هیچ وقت هم قرار نبود اینطوری بشه. یا حداقل، این چیزی بود که تا قبل از تبدیل شدنش به یک فاجعه و آوار شدنش روی پاهای خودش بهش باور داشت. قبل از گم کردن چیزی که فکر میکرد هرگز چشمهاش رو رها نمیکنن. قبل از اومدن این جزر‌و‌مد و شستن و بردن همه‌ی داشته هاش با خودش.

"- مجبوریم الان حرف بزنیم؟"
یونجون نفس خسته‌اش رو رها میکنه. سکوتی سخت اونهارو از هم جدا نگه داشته. به حدی سخت که نفس کشیدن هر لحظه براش مشکل تر میشه. اما شکایتی نداره، چون اوضاع رو از این هم بدتر میکنه.

"- دوباره شروع کردی؟ تو چرا همیشه میخوای طفره بری و صورت مسئله رو پاک کنی؟ دفعه آخر بهم قول دادی اینبار تا به یه نتیجه‌ نرسیدیم از پشت این میز بلند نمیشیم."
سوبین خیلی زود عصبانیتشو نشون میده. کلماتش مثل سنگ روی پاهای یونجون می‌افتن. بی حرکت و سنگین. طوری که یونجون هیچوقت به یاد نداره.

و این درد داره.

"- میدونم."

یونجون جواب میده. دستاش جلوی سینه‌اش قفل شدن تا سعی کنه آدم مقابلشو نهیب بزنه. تا از الان کم نیاره و جلوش محکم بایسته. هرچند که از درون باخته.

سوبین بی هدف چشم‌هاشو روی یونجون میگردونه. دقیق تر نگاه میکنه. طوری که دست‌هاش بدنشو _که حالا کوچیکتر بنظر میاد_ بغل گرفتن؛ پشتش که به جلو خم شده؛ شونه‌های افتاده‌اش؛ و نگاهش خیره به کف؛ هر جایی رو دنبال میکنن غیر از چشم های اون. نگاهی که روزی بیشتر از هر چیزی عاشقش بود.

نگاهی که هنوز هم عاشقشه. اما دیگه قادر به فهمیدنش نیست.

"-پس سعی کن تو رفتارت هم اینو نشون بدی. ما بارها تو این وضعیت بودیمو من واقعا خسته شدم."

یونجون اینبار نمیذاره حرف های سوبین روی افکارش بشینن و اذیتش کنن. این چیزی جز نشونه‌ی شکست نیست؛ نشونه‌ی آسیب پذیری. چیزهایی که سوبین حق دیدنشون رو نداره. حداقل، نه از الان به بعد.

"- من دارم همه‌ی سعیم رو میکنم تا یه صحبت منطقی داشته باشیم؛ نمیتونی حداقل تو این مورد بهم کمک کنی؟.. تو همیشه اینجور موقع ها میگفتی هر کاری بتونم میکنم.."
صدای عصبی و دلخور سوبین توی آخرین جمله جاشو به ملایمتی برخواسته از خواهش میده.

اما یونجون هم صبرش تموم میشه.

"- من دارم همه‌ی سعیمو میکنم."

"- پس یکم بیشتر سعی کن."

سکوت دوباره فضا رو پر میکنه و یونجون به فکر می‌افته. که اصلا همه‌ی اینها، هنوز هم ارزش جنگیدن رو دارن؟

I'll meet you in the pouring rainDove le storie prendono vita. Scoprilo ora