~هفته نهم~

84 12 8
                                    

در دوشنبه ؛ غذامو بالا آوردم چون دختری که کلاسته باهات لاس زده بود

تو گفتی واقعا خوشگل بود

و من سعی کردم نامه ای برات بنویسم ولی به جای مداد از تیغ استفاده کردم و به جای جوهر از خونم

امیدوارم برات مهم نباشه

در سه شنبه ؛ کمتر ناراحت بودم و تصمیم گرفتم به هر حال برات نامه بنویسم

هز عزیز

(اون دختر) میتونه تصویر زیبایی بکشه
ولی این داستان پیچیدست
قلموش یه تیغه
و کاغذش دستشه
تصویر زیباشو میکشه
با رنگی به قرمزیه خون
درحالی که از قلموی تیزش استفاده میکنه
بالاخره میمیره
تصاویر زیباش محو میشن
به آرومی از روی دستش
خون درونش جاری نیست
دیگه نمیتونه آسیبی برسونه
تصویر زیباشو کشید
ولی تصویرش پیچیدست
میبینی
مغزش تیغشه
و قلبش دستش بود

کاش میتونستم بگم خودم نوشتم ولی از تامبلر پیداش کردم

باعشق،
ابی.

پ.ن: ببخشید من هنوز ماله تو نیستم

در چهارشنبه ؛ ازم پرسیدی که چرا دستبندامو بستم
بهت گفتم گربه دوباره اومده سراغم
و خوشبختانه تو چیز دیگه ای نپرسیدی

در پنجشنبه ؛ بهم گفتی خوشگل شدم

باور نکردم و اون شب دوباره پوستمو زخمی کردم

در جمعه ؛ بهم گفتی باید بری بیمارستان

و ازم خواستی باهات بیام

در شنبه ؛ سوزنایی به استخوان هات فرو کردن

تو سعی کردی جلوی اشکاتو بگیری و من سعی کردم آرومت کنم

دوتامونم شکست خوردیم

در یکشنبه ؛ ازم خواستی روی تخت بیمارستان کنارت دراز بکشم

پس روی تخت دراز کشیدیم و ناپدید شدن خورشید رو تماشا کردیم

تا حالا اینقدر خوشحال نشده بودم

ابی عزیز

همین الان رفتی که غذا بخری و من تصمیم گرفتم نامه ای بنویسم

نمیدونم چی هستیم ابی، دوستیم یا بیشتر از دوستیم؟ سعی کردم ازت بپرسم ابی، ولی از اینکه حرفمو قطع کنی میترسیدم. میدونم وقتی کسی بهت نزدیک میشه جلوشو میگیری، متوجه شدم

نمیخوای خوشحال باشی ابی؟ من وقتی باتوام خیلی خوشحالم ابز، حتی نمیتونم توصیف کنم تا چه اندازه. اون شبی که باهم بودیم، فکر کردم معنایی داشت...ولی تو نمیخوای دربارش حرف بزنی، و خیلی میخواستم بگم باهاش مشکلی ندارم؛ ولی دارم

کاش وقت بیشتری داشتیم تا مشکلات رو حل کنیم

برای تو،
هری

پ.ن: دوست داری دوست دخترم بشی؟

All the love -P💚

Disorder | CompleteWhere stories live. Discover now