~هفته سیزدهم~

80 12 18
                                    

در دوشنبه ؛ باید دوباره میرفتی بیمارستان

هری عزیز،

با اینکه بهم میگی مسخره به نظر میای

من فکر میکنم خیلی خوشتیپی

حتی بدون اون موهای فرفریت

چشمات
به ارومی رنگ عوض میکنن
بخاطر اینکه از اینکه قراره به زودی بری
ناراحتی
یا بخاطر اینکه مرگ به آرومی زندگیتو ازت میگیره؟

باعشق،
ابی

در سه شنبه ؛ اومدم که ببینمت ولی تو حتی نمیتونستی تکون بخوری

در چهارشنبه ؛ دکترها بهم گفتن که تو مثل بمبی هستی که به آخرای وقتش میرسه

در پنجشنبه ؛ ما همدیگه رو بوسیدیم و تو گفتی که عاشقمی

در جمعه ؛ ازت پرسیدم که دلت بیشتر برای چی تنگ میشه

تو گفتی دلت برای چشمام تنگ میشه

در شنبه ؛ نمیتونستی از تخت بیای بیرون

پس من کیفی حاضر کردم و بیمارستان موندم

در یکشنبه ؛ تو نامتو بهم دادی

ابی عزیز،

آخر نزدیکه
آرزو میکنم که کاش زمان بیشتری داشتم
واقعا میگم
و آرزو میکنم که کاش برای آخرین بار
میتونستم داسته باشمت
ولی بدنم زیادی خستست
و آرزو میکنم که کاش میتونستم بهت بگم
چقدر عاشقتم
ولی دهنم زیادی خشکه
و بیشتر از همه آرزو میکنم که کاش میتونستم تو اون چشماش خوشگلت نگاه بکنم
ولی میبینم که خورشید داره به ارومی ناپدید میشه
بعضی وقتا فکر میکنم
ایا به اندازه ی کافی برای همدیگه خوب بودیم
ولی فکر میکنم
اگه آشنا نمیشدیم
دوتامون تا الان مرده بودیم

برای تو،
هری

All the love -P💚

Disorder | CompleteOnde histórias criam vida. Descubra agora