~هفته چهاردهم~

71 11 4
                                    

در دوشنبه ؛ پرستارا کمکم کردن ببرمت پشت بوم

تا وقتی که بخوابی ستاره هارو تماشا کردیم

آخرین ناممو نوشتم

هری عزیز،

چون برای نوشتن زیادی خسته ای تصمیم گرفتم که این آخرین نامه باشه

و با اینکه باهم زمان زیادی نداریم
میخوام بدونی که هیچوقت از آشنا شدن با تو پشیمون نمیشم
اگه میتونستم
دوباره از اول انجامش میدادم
و میخوام بهت بگم که
وقتی باتوام اختلالم به ارومی از بین میره
تو منو مداوا کردی هری
آرزو میکنم که کاش منم میتونستم همین کارو برات بکنم

برای تو،
ابی

در سه شنبه ؛ تو دیگه بیدار نشدی

....
....
....
....
....
....
....
....
....
....
....

نمیدونم بعدش چه اتفاقی افتاد فقط یادمه کلی گریه کردم
از خدا میپرسیدم که چرا به این زودی تورو برد
خیلی زود

در یکشنبه ؛ عمیقا زیر خاک دفنت کردیم

هنوزم هرروز لعنتی دلم برات تنگ میشه

All the love -P :))))))

Disorder | CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora