part7

8.1K 1.1K 127
                                    

’کوک’

صبح بعد از یه دوش نیم ساعته از حمومه اتاقم بیرون امدم. به ساعت سفید گرد اتاقم نگاهی کردم....

”وایییییی... کی ساعت هفت شددد”

با شتاب به سمت کمدم رفتم و مشغول گشتن بین لباسایی شدم که حتی بعضیاشونو حتی یه بارم تن نزده بودم

یه تی شرت سفید و یه کت جین همراه شلوارش بیرون کشیدم به سمت قفسه‌ی کفشام رفتم و یه کتونی ال استار جین ور داشتم و مشغول پوشیدن شدم بعد از تموم شدن کارم دویدم سمت ایینه و با یکم خط چشم مشکی و برق لب اماده شدم

توی ایینه نگاهی به خودم انداختم...یه چیزش کمه

از کمدم پیرسینگ لبی بیرون کشیدم و گوشه ی لب پایینم گذاشتم.... بازم یه چیزش کمه

یه گوشواره‌ی نقره ای حلقه ای به گوشم انداختم

کیفمو بر داشتم و از اتاقم با دو خارج شدم.  از پله ها سریع پایین امدم

همه به غیر از چانیول دور میز مشغول خوردن صبحونه بودن. با عجله به سمتشون رفتم و نون تستو ور داشتمو یکم نوتلا روش مالیدم که طبق انتظارم صدای مادرم در اومد

”هی چته تو... بشین مثل ادم”

”دیرم شده”

”برو وی مین بیرونه میرسونتت”

همونطور که در حال خوردن بودم با دو به سمت در خروج عمارت رفتم و بدون خداحافظی از عمارت خارج شدم

وی مین به ماشینی که رانندش بود تکیه داده بود

”وی ممممیننن دیرم شده بدو منو برسون مدرسه”

باشه ای گفتمو با عجله همراه من وارد ماشین شد. در صندلیه عقب و بستم که ماشین راه افتاد

بلاخره با استرس و تکون دادن پاهام و غر زدن ونگاه کردن به ساعت ماشین به مدرسه رسیدم با دو از ماشین پیاده شدم و طبق عادتی که از صبح پیدا کردم بدون خداحافظی از وی مین به سمت مدرسه رفتم

در حال دویدن بودم که بلاخره به کلاس رسیدم

در کلاسو باز کردم و با دیدن بچه ها که نصف مشغول لاس زدن بودن و نصف دیگه ام در حال حرف زدن که نشونه ی خوبی بود و این رو نشون میداد که معلم نیومده نفس راحتی کشیدم

به سمت صندلیم میرفتم که در وا شدو یکی از دخترا داد زد

”هییی... خانم هیون نمیاد”

به خودم توی دلم فحشی دادم که چرا وقتی دیرم شد اصلا اومدم

روی صندلی بیکار نشستم... فشار بی کاری زیاد شد که گوشیمو از کیفم بیرون کشیدم و رفتم تا پیاممو چک کنم

جین: «جونگ کوکی امروز نمیام مدرسه ببخشید روزای اول تنهات میزارم ولی کار مهمی دارم♡:) »

My_Life[vkook]Where stories live. Discover now