1.Opening stories

616 96 40
                                    

سلام من ملیکام ..
این اولین ففیک منه⁦( ꈍᴗꈍ)⁩
و آره دیگه.. خوشحال میشم اگه حمایتم کنین ،
نظراتونو بهم بگین
و ممنون میشم اگه بوکمو به اشتراکش بزارین:)))

یه نکته اینکه هری توی چپتر سوم یا چهارم وارده داستان میشه..⁦⁦⁦
کل داستان از دید لوییه
و اینکه این پارت تقریبا مقدمه ست

امیدوارم ازش لذت ببرین 💕 :)



































__________________


از موقعی که اومدم به لندن فقط نیم ساعت میگذره و من از همین الانشم پر از احساسات شتی ام.
دنبال یه ماشین تاکسی میگردم که منو برسونه و وقتی یدونه خالی شو پیدا میکنم به پنجره ی سمت راننده با انگشت هام میکوبم که شیشه رو پایین بده.

«کجا میخوای بری مرد؟»
اون میگه و من به صورت پیرش که زیر ریش جو گندمیش کمتر دیده میشه نگاه میکنم.
«دنکستر.»
سرش رو تکون میده و از ماشین پیاده میشه تا چمدون هام رو توی صندوق عقب جا بده.
هوا مثل یخ سرده.
منم کمکش میکنم تا سریع تر سوار بشیم و راه بیفتیم.توی ماشین اون متوجه لرزش دست های من که سعی میکنم با پیچوندشون بهم بپوشونمش میشه و درجه ی بخاری رو بیشتر می‌کنه. فکر نمیکنم لرزش دست هام بخاطر سرما باشه ولی چیزی نمیگم .دست هام رو توی جیب کاپشنم فرو میکنم و چشم هام رو می‌بندم.

بعد از چندین دقیقه، وقتی که میبینم بستن چشم هام هیچ فرقی با باز نگه داشتنشون نداره و قرار نیست خوابم ببره تصمیم میگیرم به بیرون نگاه کنم. جاده های خلوت و تاریک. چراغ ماشین هایی که که گدار از کنارشون رد میشیم‌. احساس گرفتگی. سردرد و
مبارزه برای وید نکشیدن.

به ساعت ماشین نگاه میکنم"20:19". میخوام بپرسم چقدر دیگه مونده تا برسیم ولی می‌دونم هنوز چهل دقیقه نشده که راه افتادیم. پیشونیمو به شیشه ی بخار گرفته ی ماشین میچسبونم تا سرما ی بیرون شاید درد سرم رو ازبین ببره.

نگاه راننده رو روی خودم احساس میکنم ولی اهمیتی نمیدم.
حس سرمای پشت شیشه که به پیشونیم نفوذ میکنه درد سرم رو تقریبا بی حس میکنه و نمی‌فهمم که کِی چشم هام بسته میشن.

•••••••••••••••••

اولش اون حس خوب ساختگی همه جام رو پر کرده بود ولی حالا، حالا دوباره حالم از خودم بهم میخوره که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و سه تا پشت سر هم کشیدم.
به این فکر میکنم حداقل سردردم واقعا بهتر شده.
به جز احساس تنفر از خودم و عذاب وجدان، همه چیز فعلا خوب به نظر میاد‌.

Next to Me[L.S]Where stories live. Discover now