6.two ghosts

154 53 26
                                    


••

‌‌دلم نمی خواد هیچ قدمی بردارم. اما انقدری فکرم مشغول هست که تا به خودم میام از محوطه ی بیمارستان خارج شدم و جلوی ماشین لیام ایستاده ام.
پشت فرمون نشسته و سرش توی گوشیشه. با تقه ای که به شیشه ی ماشین میزنم سرشو بالا میگیره و منو نگاه میکنه.

قفل ماشین رو باز میکنه و چند لحظه ی بعد من روی صندلی شاگرد نشستم.
«چطور پیش رفت؟» همونطور که موتو ماشینو روشن میکنه میپرسه.
«خوب»
«دکترش چیگفت؟»
«گفت خوب پیش رفت» انگشت اشاره مو کنار ابروم میکشم و بهش نگاه کوتاهی میندازم.
«پس... کی میتونین بزین ملاقاتش؟»
«فعلا تو ICU عه.. نمی دونم.. شاید فردا »
«فردا دیر نیست؟»
«نمی دونم ..به هر حال من دو ساعت دیگه باید برم کافه، تا شب اونجام»

پوف میکشه و آهنگی که درحال پخشه رو عوض میکنه «نگران نباش پسر... چرا انقد پکری؟»
«وید داری؟»
«داشبوردو نگا کن.»
در داشبوردو باز میکنم. از بین خرت و پرتاش پاکت ویدو پیدا میکنم و بیرون میارم.

«به منم بده» یه فیلتر بین دندونام میگیرم و یکی هم روی لبای لیام میزارم. با فندکم اول مال اونو روشن میکنم و بعد مال خودمو.

شیشه ی سمت خودمو پایین میکشم و میزارم باد خنکی که میوزه موهامو به هم بریزه.
به تابلو های راهنما نگاه میکنم. از اون شهر داریم خارج میشیم و سمت دنکستر میریم.
«قرارمون کجاست؟»
بهم نیم نگاهی میندازه و به سیگارش پک میزنه«زک خودش نمیاد. بسته ها رو داده دست زین .. باید بریم محل کار زین ازش بگیرم.»
«مگه زین نمی گفت کاری به کارای زک نداره؟»

لبشو کج میکنه «هر چقدرم نخواد وقتی داداشش اینکاره اس خودشم مجبور میشه به خاطر اون یکارایی کنه.»

سرمو تکون میدم و دستمو توی موهام میکشم «محل کارش کجاست؟»
«یه کتاب فروشیه.»
ابرو هامو بالا میدم «کتاب فروشی؟»
«آره»
بسته ها رو میخواد تو کتاب فروشی بهمون تحویل بده؟!

« قراره گند بزنم..»زمزمه میکنم و به ویدم پک میزنم.

بهم نگاه کوتاهی میندازه و اونم به ویدش پک میزنه« تو فقط کافیه موادو تو یه جای درست حسابی قایمشون کنی بقیه اشم هزار بار برات تعریف کردم... عین آب خوردنه.»

«آره..برای تو عین آبِ خوردنه...»

«فکر کردی من از روزی که به دنیا اومدم مواد فروش بودم؟....اولش استرس داره ولی بعدش همه چی برات روال میشه»
نفسمو همراه دود بیرون میدم « امیدوارم..»

سرمو به پشت تکیه میدم. چشمامو میبندم و سعی میکنم زمان بیشتری تلخی دود سیگارمو توی دهنم تحمل کنم.

••

به فروشگاه کتابی که چند متر اونور تر در زرشکیش قرار داره نگاه میکنم و کلاهمو روی سرم میذارم. از ماشین که پیاده میشم منتظر میمونم تا لیام موتور ماشینو خاموش کنه و پیاده شه، بعد باهم سمت اون مغازه راه میوفتیم.

Next to Me[L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora