ch1

1.8K 164 34
                                    

با شدت پیدا کردن سوزش هایی که بر اثر شلاق روی کمرش ایجاد شده بود ناله ای کرد و بی رمق از روی زمین بلند شد
اون سزاوار همچین تنبیه یا مجازاتی نبود بود؟
بسختی دستش رو سمت کمرش برد و آروم زخم هاش رو لمس کرد
بغض گلوش رو احاطه کرده بودو اجازه ی نفس کشیدن بهش رو نمیداد
با باز شدن در ترسیدو آروم آروم عقب رفت

" خ..خواهش میکنم کتکم نزن "

با هر قدمی که سمتش برداشت تهیونگ عقب تر رفتو به دیوار برخورد کرد اما یکدفعه با پدرش روبه رو شد

"پ..پدر شما!"

نامجون به تهیونگ نزدیکتر شدو چونه اش رو محکم با دستش فشار داد

'توعه پست ناچیز، چطور جرئت کردی که از امارت من فرار کنی؟ '

تهیونگ از ترس به خودش می لرزید و توان هیچی رو نداشت، چونه اش بخاطر فشار زیادی که پدرش بهش وارد کرده بود درد گرفته بودن و احساس خورد شدن بهش دست میداد اون فقط میتونست ناله کنه چون هیچ قدرتی نداشت که در برابر پدرش مقاومت کنه

'تو ارزش اینم نداری که سگ امارتم بشی چه برسه به پسرم بهم نگو پدر"

محکم روی زمین پرتش کرد و داد زد

'باید بریم فک کنم دیگه آدم شده باشی '

گریه هاش تبدیل به هق هق کردن شده بود، فکرشم نمیکرد که پدرش همچین بلایی سرش آورده باشه آخه برای چی؟

'مگه باتو نیستم؟'

تهیونگ مثل همیشه گوش به فرمان و مطیع پدرش بود تابحال هیچ خطایی ازش سر نزده بود
باعثو بانیع اون فرار لعنتی هم برادرش مین جائه اس

آروم به خودش تکونی دادو بسختی از روی زمین بلند شد

"پ.. پدر منو ببخش، من نمیخواستم ف.. فرار کنم"

ایندفعه سیلی محکمی تو صورتش برخورد کرد که باعث شد تهیونگ چند قدم عقب تر بره

'هرزه ی عوضی مگه بهت نگفتم که دیگه پدر صدام نکن؟ '

تهیونگ صورتش رو با دستش لمس کرد و نگاهی بهش انداخت با دیدن کف دستش که خونی شده بود لبش رو گزید و طعم خون رو داخل دهنش احساس کرد

نامجون که از این معطلی تهیونگ بیزار بود عصبانی شدو از موهاش گرفت و کشون کشون از اون کلبه متروکه بیرون اومد

با دیدن بادیگاردها و سگ های شکاری تنش بی درنگ سست شد اونهمه آدم برای چی اینجا اومده بودن؟ یعنی میخواستن چیکار کنن؟

'هی ریووک بیا این احمقو بگیرو ببرش امارت منم کار واجبی دارم که باید حتما انجامش بدم '

'چشم ارباب'

ریووک با ناراحتی دست تهیونگو گرفتو دنبال خودش سمت ماشین برد

BastardWhere stories live. Discover now