Ch2

1.1K 131 52
                                    

جیمین اولین فرد توی زندگیش بود که خیلی براش ارزش داشت اما تهیونگ اونو به عنوان یه برادر دوست داشت و به غیر این به چشم دیگه ای نگاش نمیکرد

زانوی غم بغل گرفتو یاد حرفا و کارای پدرش افتاد
اشکهاش بهش مهلت نمیدادن و با سرعت نور روی گونه اش لیز میخوردن..

"آخ.. آخه چرا؟ چرا به حرف مین جائه هیونگ گوش کردم؟ اصلا هیونگ چرا نیومده خونه؟ "

فلش بک:

در حالیکه با دستمال، میز عسلی کنار تخت برادرش رو تمیز میکرد صدایی باعث شد نا خودآگاه بترسه و برگرده

'تهیونگ.. اینا کار تو نیست.. وظیفه ی خدمتکاراست'

خواست دستمال رو ازش بگیره که تهیونگ فهمیدو زودتر اقدام کرد.
"هیونگ خواهش میکنم اگه نزارین اینجارو تمیز کنم پدر تنبیهم میکنه "

'بازم پدر مجبورت کرده که اینکارارو کنی؟ '

تهیونگ سرشو به دروغ تکون دادو لب زد
"نه هیونگ پدر هیچی نگفت خو...... "
با پریدن وسط حرفش تهیونگ ترسید، ساکت شدو کمی عقبکی رفت
'به من چرا دروغ میگی؟ '

"ب.. ببخشید هیونگ "

'چرا باید ببخشمت؟'

"یعنی میخوای بخاطر اشتباهم مجازاتم کنی؟ " با حالت لوسی اینو گفتو به مین جائه زل زد

'چیه فکر میکنی از دلم نمیاد کتکت بزنم؟ '

"کتک؟"

'اوففف شوخی کردن دیگه بسته، تهیونگ سریع وسایلتو جمع کن چند روز میبرمت خونه ی بهترین دوستم اون ازت مراقبت میکنه چند وقت که گذشت کارارو ردیف میکنم و باهم میریم آمریکا اونجا زندگیمون عالی پیش میره نمیزارم که تو اسیر همچین آدم پستی باشی اینو بهت قول میدم ته ته ی من.. '

آخرین کلمه از حرفشو با بوسه ای که روی پیشونیش گذاشت گفت
تهیونگ هنوز ماتو مبهوت به مین جائه زل زده بود. انگار که این حرفارو تو خواب شنیده بود و واقعیت نداشتن.

با سرفه ی مین جائه تازه به خودش اومد و متوجه حرفش شد

"هیونگ منظورت چیه؟"

'منظورم خیلی واضحه ته ته من میخوام باهم زندگی کنیم '

چشمای تهیونگ از تعجب حسابی گشاد شده بود واقعا درک این حرفا براش سخت شده بود

'شب ساعت 12 از اتاقت بیا بیرون فهمیدی؟ من همین امشب تورو از اینجا میبرم بیرون'

تهیونگ سرشو به نشونه ی فهمیدن تکون دادو سمت اتاقش حرکت کرد
:
:
11:30
نمیتونست رو پاهاش درست وایسته برای همین روی تخت نشست
از استرس زیادی پوست لبش رو با نوک انگشتاش بازی گرفته بود تا اینکه متوجه ساعت شد 11:57
"وای داره ساعت دوازده میشه چیکار کنم؟ پدرم اگه بفهمه من میخوام فرار کنم اونم با مین جائه هیونگ زندمون نمیزاره "

BastardWhere stories live. Discover now