قسمت ششم:تماس تلفنی

2.5K 423 24
                                    

با کمک اعضا جیمین با ترسش رو به رو میشه.

جیمین دوید تا تلفن نامجون رو چنگ بزنه فریاد زد:"نامجون!لطفا به بیگ هیت زنگ نزن.:اون تقریبا وحشی به نظر میرسید با چشمهای عصبانی و موهای آشفته رد اشک هایی که ریخته بود هنوز روی صورتش بود.
نامجون سریع گفت:"جیمین آروم باش من به کسی زنگ نزدم." دست هاش رو به نشونه تسلیم بالا آورد.از فریاد جیمین گیج به نظر میرسید.
_تو نمیتونی به اون بگی هیونگ.واقعا نمیتونی.
جونگ کوک که تا اتاق دنبالش کرده بود گفت:"جیمین هیونگ نگران نباش باشه؟ نامجون هیونگ بدون تو به اونا زنگ نمیزنه."
نامجون به ارومی گفت:"بشین جیمین.ما باید راجع بهش صحبت کنیم."و به جای خالی روی کاناپه کنار تهیونگ اشاره کرد.
جیمین مردد نشست و تهیونگ دستش رو محافظانه دور شانه ش پیچید.جونگ کوک طرف دیگرش نشست.
_اوکی.خب جیمین تو نمیخوای ما به بیگ هیت بگیم.چرا اینطوریه؟
جیمین به دستهاش خیره شد و از جواب دادن اجتناب کرد.به هرحال نامجون باید خودش جواب رواز قبل بدونه.حتما باید بدونه بعد تماس چه اتفاقی میفته.حتما باید بدونه که اونا جیمین رو بیرون میکنن.چطور میشه ندونه؟چرا داره جیمین رو مجبور میکنه که به کمپانی بگه؟یعنی میخواد جیمین رو به زور از گروه بیرون کنه؟
نامجون گفت:"اطلاع دادن بهبیگ هیت چیزیه که تو باید انجامش بدی جیمین.این تو قراردادمونه.اونا باید راجع به همه مسائل سلامتی ما آگاه باشن."
_این یه مسئله مربوط به سلامتی نیست.من مریض نیستم."
تهیونگ آروم گفت:"این سلامت روان توئه چیم.هنوز حساب میشه."
جیمین با کله شقی زمزمه کرد:"خب اونا به طور خاص تو قرارداد بهش اشاره نکردن."
نامجون آه سنگینی کشید.مطمئن نبود چطور جیمین رو قانع کنه.
هوسوک گفت:"جیمین.من واقعا متوجه نمیشم چرا انجامش نمیدی.اگه نمیخوای باهاشون حرف بزنی ما میتونیم بگیم."
سوکجین با ملایمت گفت:"ما فقط به سجین زنگ میزنیم.تو به اون اعتماد داری درسته؟"
_اگر بهشون بگم چیکار میکنن؟
یونگی آروم آروم توضیح داد:"اونا کمکت میکنن.تلاش بیشتری میکنن تا برای چیزهایی که تو رو مظطرب میکنه آماده باشن.مثل فرودگاه.اونا محافظین بهتری میزارن تا جمعیت تو رو اذیت نکنه."
جیمین گفت:"این تلاش بیش از حد نیست؟" باور نمیکرد اونا تا این حد پیش برن فقط برای اینکه به اون کمک کنن.
یونگی دوباره جواب داد:"نه. و حتی اگرم بود من چاره دیگه ای نمیبینم."
جیمین صریح گفت:"من میبینم."
_اونا میتونن...
جیمین با لرزشی متوقف شد.نفس عمیقی کشید.
_اونا میتونن منو بیرون کنن.اگر من برم برای شما بچه ها خیلی بهتر میشه.
جونگ کوک فریاد زد:"نه هیونگ."طوری جیمین روبغل کرد انگار که میترسید ناپدید بشه.نامجون که تلاش میکرد احساساتش رو تحت کنترل بگیره گفت:"این اتفاق هیچ وقت نمیفته جیمین."به عنوان لیدر باید اروم میموند گرچه با شنیدن نظر جیمین دلش میخواست گریه کنه.جیمین چطور میتونست به رفتن از گروه حتی فکر کنه؟
جونگ کوک وحشت زده گفت:"هیونگ تو نمیتونی بری.تو نمیخوای که بری درسته؟"
_معلومه که نمیخوام.ولی اونا مجبورم میکنن.به هرحال من چیز خاصی رو هم به گروه عرضه نمیکنم.شما دلتون برام تنگ نمیشه.
جین گفت:"اونا مجبورت نمیکنن جیمین."از شدت مسخره بودن افکار جیمین تن صداش دو درجه بالاتر از حالت عادی رفته بود.
جیمین بالاخره سرش رو بالا اورد و با صدای بلندتری جواب داد:"ولی میکنن.اگر من به اندازه ی کافی برای گروه سالم نیستم چرا اینکارو نکنن؟چه دلیل دارن که اجازه بدن من بمونم؟"
تهیونگ جواب داد:"دلایل خیلی زیادی چیم چیم.صدها دلیل.اونا حتی به مجبور کردن تو برای رفتن فکر هم نمیکنن."
یونگی گفت:"تو خوب میرقصی."
جونگ کوک تاکید کرد:"فوق العاده."
جیمین مخالفت کرد:"در بهترین حالت متوسطم."
هوسوک با صدای بلندی گفت:"جیمین تو توی رقص مدرن توی این گروه از همه بهتری."
جیمین فقط بهش خیره شده بود حتی یک کلمه رو هم باور نمیکرد.
"این حقیقته."
یونگی گفت:"و صدای تو خوشگله."
جونگ کوک دوباره موافقت کرد:"زیباست."
_ن-نه افتضاحه.
جین ناباورانه پرسید:"جیمین تا حالا های نوت های خودتو شنیدی؟"
_ولی تون صدام اشتباهه.میتونم بالا بخونم ولی نمیتونم خوب بخونم.
جونگ کوک گفت:"خیلی از مردم با تون تو میخونن هیونگ.به علاوه ارمی ها فکر میکنن که تو جذابی."
جیمین جوابی نداد.
_تو واقعا خوش تیپ و جذابی هیونگ!
جیمین با کلمات جونگ کوک سرخ شد.جونگ کوکی فکر میکنه من جذابم؟
هوبی گفت:"علاوه بر این اگر تو بری ما دلمون برات تنگ میشه."
جیمین قطعا اینو باور نمیکرد.
نامجون گفت:"جیمین ما بدون توبی تی اس نمیشدیم."اهسته موبایلش رو از جیبش درآورد."و تو خیلی سخت کار کردی تا به اینجا برسی.بیگ هیت هیچ وقت تو رو رها نمیکنه."مکثی کرد و با دقت به جیمینی نگاه کرد که به همه جا غیر از نامجون نگاه میکرد:"حالا ما میتونیم هرطور که تو میخوای بهشون بگیم.من میتونم اینکارو بکنم.خودت میتونی.اهمیتی نداره ولی پنهان کاری به معنای زیرپاگذاشتن قراردادته و من بهت اجازه این کار رو نمیدم."
جیمین ساکت بود گزینه هاش رو بررسی میکرد.
به نظر میرسید گروه بهش اجازه نمیده با پنهان کاری از زیرش دربره کاری که سال ها انجامش میداده.پس باید به بیگ هیت اطلاع بده.واضح بود که منیجر سجین بهتری فرد واسشه ولی جیمین فکر نمیکرد بتونه تنهایی بهش بگه.
_می-میشه... پیشم بمونید؟وقتی به سجین میگم.
صداش به نظر آسیب پذیر و نامطمئن میرسید.
شنیدن این برای اعضا دلخراش بود.
نامجون جواب داد:"البته جیمین.ما هممون میمونیم. میخوای الان بهش زنگ بزنی؟"
جیمین سرش رو تکون داد میخواست هرچه زودتر تموم بشه.
_باشه.من الان باهاش تماس میگیرم.
نامجون شمارو گرفت و تلفن رو روی اسپیکر گذاشت.جیمین با یک دست به تهیونگ چنگ زد که تمام مدت کنارش مونده بود.دست دیگرش رو زانوش محکم شد بود ناخن هاش رو فشار میداد تا از استرس تکون نخوره.انتظار برای جواب دادن سجین عذاب اور بود.
تنها صدایی که شنیده میشد بوق های تلفن نامجون بود.
_الو؟
نامجون با صدایی جدی پاسخ داد:"سلام منیجر سجین."
سجین پرسید:"مشکلی پیش اومده؟"به راحتی لحن غیرعادی نامجون رو تشخیص داده بود.
نامجون از جواب دادن طفره رفت:"اممم در حقیقت ما همه اینجاییم.تو روی اسپیکری."
لحظه ای سکوت بود انگار که سجین منتظر بود نامجون چیز بیشتری بگه.
_باشه؟
سجین از سکوت بقیه اعضا گیج شده بود.سریع پرسی:"باشه.مشکل چیه؟"دیگه نگران شده بود.
نامجون به جیمین برای پاسخ دادن نگاه کرد ولی وقتی جیمین کاری نکرد گفت:"اممم خب این..." دوباره به جیمین نگاه کرد ولی کمکی دریافت نکرد."این درباره جیمینه."
سجین با لحن نگرانی پرسید:"اون اینجاست؟"
جیمین رسمی پاسخ داد:"من-من اینجام منیجر."
_جیمین حالت خوبه؟مشکل چیه؟
-امم من...
جیمین مکث کرد.اون نمیتونست انجامش بده.واقعا نمیتونست.
دست کسی رو حس کرد که روی مچش قرار گرفت و مشتش رو باز کرد تا ناخن هاش رو از زانوش که چنگ میزد دور کنه.
جونگ کوک بود.
جیمین به پسر جوونتر نگاه کرد که دستهاشون رو توی هم قفل کرد.میتونست سرخ شدن خودش رو حس کنه ولی به اندازه کافی اطمینان خاطر پیدا کرده بود که صحبت کنه.
با زمزمه ای تقریبا غیرقابل شنیدن گفت:"من حالم خوب نیست."
سجین که نگران شده بود گفت:"چی شده؟صدمه دیدی؟به دکتر نیاز داری؟لازمه به امبولانس زنگ بزنم؟"
یونگی با لحنی تقریبا ازرده زیرلب غر زد:"سجین آروم باش.وضعیت اورژانسی نیست."
از اینکه این همه سوال ناگهانی به سمت جیمین هجوم اورده بود راضی نبود.میتونست ببینه که جیمین توی خودش جمع شده بود و بی قرار به نظر میرسید.
_ببخشید.ولی جیمین من نگرانم.بهم میگی مشکل چیه؟حالت خوب نیست؟
جیمین با نگرانی به تلفن خیره شد.میدونست باید چی کار کنه.باید حقیقت رو میگفت ولی تا میخواست دهنش رو باز کنه حس میکرد لب هاش بهم چسبیدن.نمیتونست خودش رو قانع کنه که حرف بزنه.دست جونگ کوک رو محکم تر گرفت.
جونگ کوک به نرمی گفت:"جیمین چندوقته  دچار پنیک اتک میشه."به نوعی میدونست صدای جیمین از بین رفته بود."برای این به کمک نیاز داره."
جیمین با قدردانی به جونگ کوک نگاه کرد وبعد متوجه شد رازش برملا شده.دیگه هیچ کاری برای پنهان کردنش نمیتونست انجام بده.نمیخواست جواب منیجر رو بشنوه.فقط میخواست قبل اینکه اتفاق بدی بیفته از این موقعیت فرار کنه.ولی نمیشد.باید منتظر پاسخ سجین میموند.
سجین گفت:"اوه.خب.باشه این خوبه.میتونیم یه کاریش بکنیم."
یه کاریش بکنیم؟چطوری؟همینه.این لحظه ای که منو اخراج میکنن.
جیمین چشم هاش رو بست و منتظر کلمات اجتناب ناپذیر بعدی موند.
_جیمین اگر مخافتی نداشته باشی میتونیم برات یه مشاوره ترتیب بدیم.
مشاوره؟چی؟
_برات یه وقت دکتر میگیریم که بررسی کنن ایا به دارو نیاز داری و چه نوع درمانی بیشتر از همه بهت کمک میکنه.موافقی؟
_امم خب من..
جیمین نمیدونست چطور جواب بده.مغزش کاملا از کار افتاده بود.
سجین که تردید جیمین رو حس کرده بود، گفت:"نیازی نیست بیشتر ازین راجع بهش با من بحث کنی.وقتی روان شناست رو پیدا کردی اونا بررسی میکنن.وچیزهایی که لازم باشه بدونیم رو به کمپانی میگن.فقط یه چیزی که لازمه بدونیم اینه که چیزی هست باعث تحریک ایجاد حمله بشه برات؟چیزی که ما باید ازش آگاه باشیم."
_اره. امم...جمعیت زیاد مثل فرودگاه و استرس.
_درسته.خب ما قطعا میتونیم تو زمینه شلوغی کمک کنیم.استرس چیزیه که باید راجع بهش با روان شناست صحبت کنی.
جیمین جواب داد:"با-باشه."
_خب اگه همش همینه من برم که کمپانی رو در جریان بزارم و ما همه چیز رو مرتب میکنیم.نگران نباش جیمین ما از تو این راه کمکت میکنیم."
_اوکی.خداحافظ سجین.
نامجون گفت و به دنبالش بقیه اعضا هم خاحافظی کردن و تماس قطع شد.
جین با لبخند گفت:"خب.این خوب پیش رفت!بهت افتخار میکنم جیمین.میدونم که خیلی برات سخت بود."
جیمین گفت:"ممنونم هیونگ."و در جواب لبخندی زد.
تهیونگ جیغ کشید و جیمین رو محکم بغل کرد:"اووه چیمینی.تو خیلی شجاع بودی."
جیمین ب خنده های بریده بریده گفت:"ته ته زیادی مجکم بغل میکنی.نمیتونم.نفس بکشم."تهیونگ با لب ها آویزون رهاش کرد.
جین گفت:"خب من تا حد مرگ گرسنه ام."یادش اومد که هیچکدوم صبحانه شون رو تموم نکرده بودند."میرم ناهار رو زودتر درست کنم."
جیمین گفت:"من کمکت میکنم هیونگ."
میخواست از مرکز توجه خارج بشه.اومد بلند شه ولی متوجه شد هنوز دست جونگ کوک رو نگه داشته.نمیخواست ولش کنه.ولی میدونست امروز زیادی و خیلی واضح احساساتش رو بروز داده.و باید قبل اینکه بقیه مشکوک بشن خودش رو کنترل کنه.ناشیانه دست کوچیکش رو از دست بزرگ جونگ کوک بیرون کشید و اهی کشید و سمت اشپزخونه رفت.
این تنها مشکلی بود که روان شناس نمیتونست حلش کنه.

______________________________________
هی گایز^^خب از اونجایی که من از هفته دیگه باید برم دانشگاه و از صبح تا شب شیفت وایسم:(،فکر نمیکنم وقتی واسه ترجمه پیدا کنم...ولی خب تلاشمو میکنم دو پارت باقیمونده رو تا جمعه براتون بزارم*~*
به هرحال امیدوارم این پارتو دوست داشته باشید♡
اگر ایرادی دیدین بگید چون وقت نکردم ادیتش کنم :)

Not Alone (When you are here) || Persian TranslationWhere stories live. Discover now