I worship you...

3.3K 374 184
                                    


It's my turn...




پسر قد بلند با پیرهن دکمه ای و شلوار پاره ای که چندین سال بود ازش استفاده میکرد اسب سیاه رنگی رو از اصطبل بیرون میاره و به زمین میبره.. اسبی که به سختی رام و بعد تعلیمش داده بود حالا قرار بود برای کس دیگه باشه... به یکی دیگه سواری بده...

داستان همینجوری معمولی و کلیشه ای شروع شد...
وقتی اولین بار پسر کوتاه قد با لباس های تمام مشکی به دیواری تکیه داده بود و سیگار میکشید... اون منتظر اسب و مربیش بود...

------------------------------------------------------

- هی مارک.. پس این مربیه لعنتی کوش؟ من وقت برای تلف کردن ندارم

- صبر داشته باش رفیق.. الانه ک بیاد

- گاییدمش ک همیشه هم دیر میاد

مارک پوزخندی میزنه.

- خب اون برای گاییده شدن یکم زیادی ددی طوره.. اینطور فکر نمیکنی؟

- خفه شو تا بجاش خودتو نکردم

با چشم غره ای به مارک میتوپه و پک دیگه ای به سیگارش میزنه.

- ایناهاش.. اومد

مارک تکیه اشو از دیوار میگیره.. بک رد نگاهشو دنبال میکنه تا میرسه به مربی بقول خودش رو مخش.

بک همونطور که به طرف چان میره کلاهشو میزاره سرش.

- فاعک یو

مثل همیشه.. این جمله دیگه صبح بخیر بک به چان محسوب میشد... جوری بود که انگار اگه یه روز اینو بهش نمیگفت نمیتونست با خیال راحت به زندگیش ادامه بده... اما تنها چیزی ک چان بهش توجه میکرد لحن اهنگینی بود که از بین لبهای پسر کوچک تر خارج میشد..

به بک برای سوار شدن کمک میکنه... تازه متوجه زخم گوشه ابروش میشه ...باز این قلب بی جنبه اش خودشو محکم به سینه اش میزنه... کوتاه بودن استین پسر کوچیک تر اوضاع رو براش بدتر میکرد... دیدن جای زخم ها و سوختگی ها روی پوست سفیدش براش زیادی سکسی بود...! اولین بار بود که اون زخم هارو میدید.. ولی به طرز فاکیی دلش میخواست لمسشون کنه... چان اهل دعوا نبود.. اون همیشه مجبور بود برای بزرگ کردن خواهر کوچک ترش زور بشنوه و دم نزنه.. برا همین زخم های رو دست شخصی که بیشتر بهش میخورد بیبی طور باشه براش جذاب بود..

- صاف بشین

بک پوفی میکنه.

- نمیخوای اموزش هاتو شروع کنی مستر؟

------------------------------------------------------

- چجوریه؟

- پارتی؟ ... باب میل جناب بیون

🔗IT'S MY TURN🔗 #fullDonde viven las historias. Descúbrelo ahora