part9 to 13

10.3K 463 49
                                    

سعی میکرد به خودش مسلط باشه و به گذشته فکر نکنه
به سختی خاطره اون پسر بچه رو از ذهنش بیرون کرد و به چهره سوالی جونگ کوک خیره شد...

جونگ کوک: حالت خوبه؟

جیمین: آ..آره

جونگ کوک: مشکلی پیش اومده؟؟

جیمین: نه...یکم سرگیجه گرفتم...میشه از دستشویی استفاده کنم؟

جونگ کوک: حتما

به در پشت سرش اشاره کرد و بعد از رفتن پسر به دستشویی خم شد تا شیشه خورده های قاب شکسته رو از روی زمین جمع کنه توی این مدت با شناختی که از جیمین پیدا کرده بود مطمن شده بود که اون الان حالت عادی نداره و حتما مشکلی پیش اومده و صرفا سرگیجه نداره 
به عکس بچگی خودش خیره شد و سعی میکرد ربطشو به جیمین بفهمه اما هرچقدر به ذهنش فشار میاورد چیزی نمیفهمید...

توی دستشویی به در تکیه داده بود و سعی میکرد خودشو آروم کنه
به تصویر مضطرب خودش توی آیینه خیره شد و شیر آب رو باز کرد وکمی آب روی صورتش ریخت
قطرات آب از پیشونیش به سمت چونه خوش فرمش به حرکت در میومدن
نمیتونست اینو باور کنه کسی که بهش اعتماد کرده بود کسی که تمام مدت کنارش بود
اون روی پشت بوم کمکمش کرده بود و ازش درخواستی کرده بود«بُُت من باش»
باور نمیکرد اون آدم همون پسر بچه دوران بچگیشه اولین کسی که بهش علاقمند شده بود
عشق اولش!!!


از دستشویی بیرون اومد و آهسته به سمت سر و صدایی که از اتاق میومد رفت
اونجا اتاق خواب خواب جونگ کوک بود؟!
توی چارچوب در ایستاد و نگاهی به اطراف انداخت 
جونگ کوک متوجهش شد و با نگاهش بهش فهموند که داخل بره
نفسشو بیرون داد و وارد اتاق شد و روی تخت نشست جونگ کوک هنوز هم مشغول انجام کاری بود  بعد از چند ثانیه سکوت بینشون شکسته شد...

جونگ کوک: لباس هاتو دربیار و دراز بکش

جیمین: همینجا؟

جونگ کوک: چی؟

جیمین: منظورم اینه که تختت..

جونگ کوک: مشکلی ندارم

سر تکون داد و لباس هاشو از تنش خارج کرد و به سقف روی تخت دراز کشید
دست هاشو دو طرف بدنش گذاشت و سعی میکرد هیجانشو کنترل کنه
به سقف اتاق خیره بود و نفس های آروم اما عمیقی میکشید
چند لحظه بعد با قرار گرفتن چشم بند روی چشم هاش جایی رو ندید و ضربان قلبش کمی شدت گرفت...

جونگ کوک: مشکلی هست؟

جیمین: نه

با شنیدن صدایی متوجه شد که دستبند هایی به دست هاش بسته شدن و بعد به تاج تخت متصل شدن همینطور پاهاش به دو طرف تخت بسته شده بودن

جیمین: راحت نیستم

جونگ کوک: چیزی شده؟

جیمین: بدون گگ راحت نیستم

جونگ کوک: این یه سکس تراپیه جیمین نه یه سکس خشن...هر بار چیزهایی تجربه میکنی که قبلا ندیدی و اگه این مرحله رو بگذرونی از پس همشون برمیای

جیمین: سعی میکنم

جونگ کوک: ازت میخوام هرچیزی که حس میکنی رو بفهمی سر تکون داد و منتظر شد
به دلیل بسته بودن چشم هاش بقیه حواس هاش فعال شده بود و اینو میتونست از ضربان شدید قلبش بفهمه...

جونگ کوک سعی میکرد به بدن خوش تراش و سفید پسر مقابلش خیره نمونه و حواسشو به کارش بده قبل از اینکه هم خودش و هم بقیه رو پشیمون کنه
نفسشو بیرون داد و وسایلی که آماده کرده بود رو روی تخت قرار داد
قلموی نسبتا ظریفی رو داخل ظرف کشید و اونو از گردن تا خط سینه جیمین حرکت داد...

به خاطر برخورد جسم سردی روی پوستش کمی تکون خورد و زبونشو روی لب هاش کشید
براش عجیب بود که با همین حرکت ساده حس میکرد تحریک شده
اون جسم باظرافت خاصی روی بدنش حرکت میکرد...

با برخورد قلمو به سینه هاش ناله کرد و با شنیدن صدای جیمین سعی میکرد به چیز دیگه ای به جز اون لحظه فکر کنه
موهای ریز قلمو به آهستگی روی سینه های پسر به رقص درمیومدن و اونو روی مرز دیوونگی میکشوندن کمی بعد به سختی دهن باز کرد تا حرف بزنه...

جیمین: ژله؟

جونگ کوک: برای شروع خوب بود

قلمو رو کنار گذاشت و با برداشتن چیزی به سمت پاهای جیمین رفت و بینشون قرار گرفت...

با شنیدن صدای چلونده شدن چیزی و خیس شدن پوستش لرزید 
چند لحظه بعد دست های جونگ کوک روی پوست خیسش به حرکت دراومدن
از روی کمر تا شکمش و بعد همون مسیر رو به پایین میرفت دستشو روی رون هاش میکشید و بعد نزدیک عضوش میبرد و عقب میکشید...

جیمین احساس میکرد به شدت داره تحریک میشه و البته این موضوع از چشم جونگ کوک هم دور نمونده بود
وقتی حرکت دست هاش به سمت انگشت های پاهاش رسید نفسشو حبس کرد و برای چند ثانیه حس کرد توی این دنیا نیست
گلوی خشک شدش رو به سختی صاف کرد و سعی کرد حرف بزنه...

جیمین: توت فرنگی؟

جونگ کوک: تو واقعا باهوشی

به عنوان یه دام میدونست که برای جلب اعتماد سابش باید تحسینش کنه
با اینکه هنوز با روش های جیمین آشنا نشده بود اما تمام سعیشو میکرد تا بتونه کمکش کنه اون پسر باز هم زبون باز کرد...

جیمین: من..من حس میکنم که..

انگشت های جونگ کوک روی لب هاش فرود اومدن و صدای آرومشو کنار گوشش میشنید...

جونگ کوک: هنوز یه کار دیگه داریم و تا قبل از اون نمیتونی ارضا بشی

جیمین: ولی نمیتونم..

جونگ کوک: من از حلقه استفاده نکردم تا خودت سعی کنی نگهش داری

جیمین: لعنتی..

قبل از انجام آخرین مرحله با ناله کشیده ای روی تخت به کام رسید
سعی میکرد نفس کشیدنشو منظم کنه چند لحظه گذشت و چشم هاش باز شدن با پلک زدن سعی میکرد بهتر ببینه...

جونگ کوک: برای اولین بار بد نبود...دفعه بعد تعداد لیمیت هارو کمتر میکنم

جیمین: میتونم از حمومت استفاده کنم؟

جونگ کوک: حتما

پسر به سختی خودشو به حموم رسوند و آب رو باز کرد تا مواد چسبنده روی پوستشو تمیز کنه
اولین بار بود که نمیتونست هیجانشو کنترل کنه
بارها با هوسوک سکس داشته بود و حتی با روش های بدتر اما هیچوقت مثل الان نبود
شاید واقعا هدف جونگ کوک هیجان زده کردنش بود تمام مدت زیر آب به این مسائل فکر میکرد...

بعد از تمیز کردن اتاقش یکی از حوله های خودشو برای جیمین آماده کرد و روی تخت قرار داد و غذا سفارش داد تا جیمین احساس ناراحتی نداشته باشه
اولین بار بود که کسی رو به خونش و مخصوصا روی تختش میاورد 
حتی زمانیکه با تهیونگ بود اونو برای سکس به خونش نیاورده بود
صدای ناله های جیمین توی ذهنش تکرار میشد و سعی میکرد خودشو مشغول کنه تا بهشون فکر نکنه...


به کمک رافائل روی تخت بیمارستان نشست و کمی آب خورد دکتر بهش گفته بود که شکستگی شدیدی نداره و فقط خون ریزی داخلی داشته که خیلی زود رفع میشه
تمام مدت بدون هیچ حرفی به دیوار مقابلش خیره شده بود و حرفی نمیزد
با صدای پسر به خودش اومد و به طرفش چرخید...

رافائل: چی توی فکرت میگذره؟

لکسی: گفته بودم برنده این بازی منم

رافائل: خب؟!


تلفنمو بده

پسر به سمت کیف و لوازمش رفت و بعد از کمی گشتن تلفنش رو برداشت و اونو مقابل صورتش گرفت
بی حی تلفن رو ازش گرفت و با گرفتن شماره ای منتظر برقراری تماس شد...

-بله؟

لکسی: وقتشه خودتو بعد از مدت ها نشون بدی

-ببین کی اینجاست...لکسی!

اون پسره رو برات پیدا کردم

-بازم یه بازی جدید؟

لکسی: میتونی باور نکنی

-کجاست؟

لکسی: پیش یه نفر به اسم جونگ کوک...آمارشو برات میفرستم...بقیش با خودت

-چی به تو میرسه؟

این دیگه خصوصیه!

با شنیدن صدای قهقه پسر تلفن رو قطع کرد و با پوزخند به رافائل خیره شد...

لکسی: حالا فقط تماشا میکنیم...برنده واقعی کسیه که دشمن هارو به جون هم بندازه و خودش عقب بایسته و لذت ببره


با قطع شدن تلفن پوزخندی روی لب هاش نشست و به گوشی توی دستش خیره موند...

-شاه کنار شاهزاده...چه عالی


گوشی رو روی میز قرار داد و از پنجره بزرگش به منظره شهر نگاه کرد...

-دلم برای خاطراتمون تنگ شده بود

و باز هم شروع به قهقه زدن کرد...


بعد از اینکه از حموم بیرون اومد با دیدن حوله جونگ کوک به سمتش رفت و اونو مقابل بینیش قرار داد و عطرشو داخل ریه هاش فرستاد
حوله رو پوشید و بعد از خشک کردن موهاش وارد پذیرایی شد با دیدن جونگ کوک که مشغول چیدن میز بود به طرفش رفت... جیمین: از سشوارت استفاده کردم

جونگ کوک: باشه گفتم که مشکلی نیست...غذا سفارش دادم یکم دیگه میرسه

میخواست پشت میز بشینه که با شنیدن صدای زنگ در منصرف شد...

جونگ کوک: حتما غذا رو آوردن

جیمین: من باز میکنم

به سمت در خونه رفت و با باز کردنش و دیدن شخص پشت در خشکش زد
مرد کمی جلو اومد و با نیشخند چونه جیمین رو بین دستش گرفت...

-سِِنوریتا...ببین کی اینجاست!

جیمین: تو..

-از دیدنم خوشحال نشدی؟

جیمین: کای پارکِِر!

هنوز هم اون نیشخند رو روی لب هاش داشت و به چهره جیمین خیره بود
با شنیدن صدای جونگ کوک نگاهی به داخل انداخت...

جونگ کوک: کی اونجاست؟

با دیدن شخص آشنایی جلوی در حرفشو خورد و سکوت کرد...

جونگ کوک: کای؟!

کای: از دیدنم خوشحال نشدین؟

جیمین و جونگ کوک با تعجب و شوک به هم خیره بودن و سعی میکردن موقعیت رو درک کنن

جونگ کوک: شما همو میشناسین؟

جیمین: ظاهرا شما همو میشناسین

مرد نگاهشو به جونگ کوک داد و با همون نیشخند ادامه داد...

جونگ کوک: من که خیلی دلم برات تنگ شده بود عمه زاده عزیزم!


*خب دوستان یه سری توضیحات بدم:
اول درمورد لیمیت
لیمیت در روابط بی دی اس ام به معنای امتیازات و بازه آزادی دادن به ساب هست
مورد بعدی که میخوام درموردش توضیح بدم کارکتر هاست
توی این فیک کارکتر کای پارکر نقش منفی داستانه و هرچقدر جلوتر میره بهتر متوجه ربطش به بقیه کارکترها میشید
درمورد لیریک آهنگ هایی که گاهی اوقات در بعضی پارت ها مینویسم هم یه نکته ای بگم، اون هم اینکه این آهنگ ها جزویی از فیک هستن و بی ربط به داستان و کارکترها نیستن و کم کم همشونو متوجه میشین.

You in me [Completed]Where stories live. Discover now