part30

4.8K 310 28
                                    

عینکش رو روی بینیش درست کرد و زیر چشمی به جیمین نگاه میکرد
پرونده مقابلش رو به آرومی ورق میزد و منتظر حرف یا اشاره ای از طرف جیمین بود اما اون هیچ ری اکشنی نشون نمیداد
به انگشتان دستش خیره شده بود و با ناخن هاش بازی میکرد
وقتی که گلوش رو صاف کرد بالاخره به چهره بکهیون نگاه کرد

بکهیون: من میخوام کمکت کنم جیمین...پس هرچی که میدونی رو بهم بگو لطفا

به دست بکهیون که مشغول یادداشت کردن چیزی توی دفترچه اش بود نگاه کرد

جیمین: چی مینویسی؟ شاید حرف های منم نوشتی

بکهیون: پس بالاخره حرف زدی...جیمین من واقعا میخوام کمکت کنم...من دوست جونگ کوکم و اون ازم خواست تا بیام بهت کمک کنم

با شنیدن اسم جونگ کوک نگاهش رو به صورت بکهیون داد و کمی مکث کرد

جیمین: ولی من تا به حال درموردت چیزی نشنیدم

بکهیون: پس میخوای از اینجا شروع کنیم...خوبه...من و جونگ کوک از بچگی با هم دوست بودیم...وقتی که توی دانشگاه انتخاب رشته کردیم راهمون از هم جدا شد چون اون روانشناسی رو انتخاب کرد و من وکالت...این چند سال اخیر هم به دلیل پرونده هایی که داشتم توی استرالیا بودم و حالا به خواست جونگ کوک اینجام تا کمکت کنم...کافیه؟

سر تکون داد و به پشتی صندلیش تکیه داد

بکهیون: نوبت توئه که تعریف کنی

جیمین: هرچیزی که گفتن درسته

بکهیون: چی؟

جیمین: سر تاتیا رو من به میز کوبیدم و امیدوار بودم که بمیره و اصلا ازش پشیمون نیستم

اعتراف ناگهانی جیمین باعث شوکه شدن بکهیون شد
با تمام خونسردی و بدون هیچ پشیمونی در نگاهش تک تک اون کلمات رو بیان میکرد

جیمین: اون قیچی هم کار من بود جونگ کوک کاری نکرده

بکهیون: چرا این کارو کردی؟

جیمین: یه چیزی اون بیرون هست که باید به دستش بیارم

بکهیون: چی؟

جیمین: اگه واقعا میتونی کمک کنی برام بیارش اینجا...قبل از دادگاه

هیچی از حرف های جیمین نمیفهمید
درسته که اون پرونده پزشکی داشته و پزشکی قانونی هم این رو تایید کرده اما رفتارش کاملا شبیه آدم های نرمال به نظر میرسید و همین باعث شد تا بکهیون بخواد بهش اعتماد کنه...

بکهیون: این کارو برات میکنم

خودکار رو از دست بکهیون گرفت و مشغول نوشتن چیزی روی کاغذ شد و اون رو به طرف بکهیون گرفت

جیمین: تا قبل از دادگاه!

*********************************************
ماشینش رو مقابل خونه سابق هوسوک پارک کرد و دستی ماشین رو کشید و نگاهی به خونه انداخت
هنوز هم به اندازه روز اول که به اینجا اومده بود قدیمی و دست نخورده بود

You in me [Completed]Where stories live. Discover now