دیدار

48 9 86
                                    

تق تق..تق تق تق

اوففف کی داره الان با این مدل در زدنش میره رو اعصاب من

تق تق

اروم باش کوکو اروم

+بله

#ارباب کوچک من هستم هاینا

+اوه ..هینا تویی بیا تو


(مزاحم۰_۰)


درو باز کردو اومد تو

#راستش ارباب کوچک ارباب بزرگ و همسرشون اومدن از ما خواستن که به شما بگیم برید تو اتاقشون پیششون چون کارتون دارن

+اوهه!! باشه الان میرم مرسی هاینا

اَاَاَاَاَاَاَاَاَ
بدبخت شدم فکر کنم مامان و بابا فهمیدن من تو اتاقشون بودم


خدا به خیر بگذرونه

اگه مردم برام یه مراسم ابرومند بگیرید

خودمو اروم نشون دادم و رفتم دم در اتاق

در زدم و اجازه ورود گرفتم

رفتم تو

اهاااا الان خودمو ازاد میکنم

تا بابا اومد حرفی بزنه با حالت گریه و تندتند گفتم:

+بخدا من نمیخواستم بیام تو اتاقتون و روتختتون بخوابمو تختتونو بهم بریزم ولی شما نبودین و من دلم براتون تنگ شده بود و
نمیدونستم چجوری رفع دلتنگی کنم

(جنگکوک بَبَم ریدی )

_چییی جونگو تو اومدی تو اتاق ما !

درسته کسی که این حرف رو زد مامانم بود که با عصبانیت تمام گفت

+من فقط دلتنگتون بودم

باتمام خجالتی که داشتم گفتم

÷عزیزم اروم باش

_چطور اروم باشم جونگو بگو ببینم جاییم گشتی؟!

+نه نه نه... هیجارو نگشتم فقط اومدم رو
تخت خوبیدم همین


(اره جون عمت عزیزم فقط خوابیدی¤_¤)

÷عزیزم میبینی که فقط اومده خوابیده اروم باش واینکه اقاکوچولویه من ،ما میخواستیم درباره یه چیز دیگه باهات صحبت کنیم

+ها؟ درمورد چی؟!

÷خب جونگو عزیزم اول بیا بشین اینجا تا بهت بگم

رفتم و تو بغلش نشستم

÷ ببین عزیزم تو قبل از اینکه بیای ما یه پسر داشتیم و اون الان برادر تو به حساب میاد و اون بعداز فهمیدن اینکه تورو اوردیم خیلی

¤هوهوهو نظرتون با یکم دراما چیه ؟!روخانم مینگ جواب نمیداد بزار ببینم رو بابا جواب میده؟!¤

سلام سلامWo Geschichten leben. Entdecke jetzt